خاطراتِـ پرتو



سلام.


هی با خودم فکر میکنم معلم ریاضیمون که اینهمه مشق میده از همین الان و قبل از هر امتحان میگه 10 صفحه از اون فصل بنویسیم،موقع تعطیلات عید چی می خواد بگه؟!


لابد یه جزوه 200 صفحه ای میده حل کنیم.!!!

یک مدت پیش فیلم تنگه ابو قریب رو دیدیم.خیییییلیییی قشنگ بود.!


اون ترسی که مردم داشتن و فداکاری های رزمنده هامون رو خیلی خوب به تصویر کشیدن.

پیشنهاد میشه ببینیدش.


فکرای بد از زندگیتون حذف.


یاعلی.


سلام.


هی با خودم فکر میکنم معلم ریاضیمون که اینهمه مشق میده از همین الان و قبل از هر امتحان میگه 10 صفحه از اون فصل بنویسیم،موقع تعطیلات عید چی می خواد بگه؟!


لابد یه جزوه 200 صفحه ای میده حل کنیم.!!!

یک مدت پیش فیلم تنگه ابو قریب رو دیدیم.خیییییلیییی قشنگ بود.!


اون ترسی که مردم داشتن و فداکاری های رزمنده هامون رو خیلی خوب به تصویر کشیدن.

پیشنهاد میشه ببینیدش.


فکرای بد از زندگیتون حذف.


یاعلی.


سلام.

این روزا خیلی حال و هوای انقلابی هست.

صدا و سیما که هی درمورد چهل سالگی انقلابمون می گه وما هم آماده میشیم برای راه پیمایی 22 بهمن.ان شاءالله این راه پیمایی از همه ی راه پیمایی ها با شکوه تر برگزار شه.^.^


امروز تا چهار روز دیگه هم که تعطیلیم و کییف می کنیم واقعا.:)))


پ ن1:دوستان ببخشید که خیلی دیر به دیر به اینجا سر میزنم.هم درس و هم باشگاه و مهمون و.دیگه نتونستم بیام.


پ ن2:راه پیمایی برید خواهشا.نشون بدیم که بیداریم.خواب فرضمون نکنن.


پ ن3:اگه خاطره ای از راه پیمایی 22بهمنتون دارید بگین:)خوشحال میشم بخونمشون^.^


کشور اسلامیمون پابرجا.


# بیست _و _دوم_ بهمن


یاعلی.





سلام.

آدم اگه تو زندگیش مشکل نداشته باشه دیگه اون زندگی رو می خواد چی کار؟!

آدم باید مشکل داشته باشه که با اون مشکلات دست و پنجه نرم کنه که ساخته شه.که بزرگ شه.


نمیشه از مشکلات انتظار داشت که اذیتمون نکنن.

اگه با مشکل اذیت شیم اسمش مشکله.!

درضمن خب دارو هم با طعم بدش اذیتمون می کنه.اما بعدش خب خوبمون می کنه.!


ذهنتون خلاق واسه حل مشکلاتتون.

یاعلی.


سلام.

یه مدته پدر جان رفتن تو کار گل و گیاه.یعنی یه گوشه خونمون پر گله.


منم خب ویژگی های مورد نیازشون مثل آب و  دما و خاک و غیره شون رو مطالعه کردم و یه جا نوشتم که بدونیم شرایط نگهداریشون رو.

می خوام از این به بعد علاوه بر خاطراتم اونارو هم اینجا بنویسم.به نظرم به درد بخورن.!


به نظر شما خوبه یانه؟!


#مشکلاتتون حل.


یاعلی.


سلام.

آلوئه آریستاتا آخرین آلوئه ای هست که من در موردش تحقیق کردم.

دما:تحمل سرمای زمستان را دارد ولی ترجیحا در جای گرم نگهداری شود.

آبیاری:رطوبت زیاد را نمی پسندد_در برابر خشکی بسیار مقاوم است و در تابستان هفته ای یک بار آبیاری کافی است و در زمستان آبیاری را می توان تا ماهی یک بار کاهش داد.

نور:به نور زیادی نیاز داشته و بهتر است در بهار و تابستان در هوای آزاد و نیم سایه نگهداری شود.

کود:مکوددهی معمولی نیاز دارد با کود ورمی.

تکثیر:از طریق کاشتن پاجوش هایش تکثیر می شود.

خاک:مقوی و دارای زهکشی عالی که شن زیادی داشته باشد،استفاده از سنگریزه در کف گلدان نیز توصه می شود.


گل هاتون سرزنده.

زندگیتون شاد^.^


یاعلی.


سلام.

سومین پست پرورش گل:)


آلوئه گاستریا هم از خانواده آلوئوراست و مثل آلوئورا و آلوئه واریگاتا که تا الان واستون نوشتم برگ های گوشتی داره.


دمای محل نگهداری:به سرما حساس است!محیط با دمای 18 تا25 درجه سانتی گراد.

نور:در سایه و نیم سایه رشد می کند اما اگر در طول روز یکی دو ساعت هم آفتاب ملایمی داشته باشد برایش خوب است.

آبیاری:در فصول سرد خاک باید کاملاخشک شود بعد آبیاری کنید؛اما در بهار و تابستان بهتر است خاک کمی رطوبت را همیشه داشته باشد.

کود:از کود مخصوص کاکتوس در فصل بهار و تابستان استفاده کنید. گیاه را در زمستان کود دهی نکنید.

خاک:از خاک کاکتوس +مقداری شن می توان استفاده کرد.

تعویض گلدان:گاستریا سیستم ریشه ای کم عمقی داردوبه همبن دلیل رشد آرامی دارد این گیاه معمولا در گلدانی  با دهانه باز و کم عمق کاشته می شود.وقتی گیاه آنقدر رشد کرد که از ظرفش بیرون زد آن را در بهار یا اوایل تابستان درون گلدان بزرگ تری با خاک تازه بکارید.می توانید در این هنگام گیاه را تقسیم بوته هم بکنید.

تکثیر:از طریق کاشت گیاهچه ها. در هنگام تعویض گلدان گاستریا گیاهچه را از گیاه اصلی جدا نکنید.


این هم از دومین پست پرورش گل^.^

الهی که گلاتون پلاسیده نشن:)


یا علی.


سلام.

دومین پست پرورش گل^.^

آلوئه واریگاتا از خانواده آلوئوراست و برگ های گوشتی داره.

دمای محل نگهداری:18 تا 20 درجه سانتی گراد.

نور:متوسط تا شدید_درمقابل نور مستقیم خورشید قرار نگیرداما درعین حال قرار دادن آن در مقابل نور مستقیم خورشید فقط برای ساعات محدودی از روز به خصوص در فصل زمستان به رشد آن کمک می کند.

آبیاری: قطرات آب نباید روی برگ های آن ریخته شود زیرا باعث پوسیدگی آن می شود.از آب دادن زیاد در زمستان خود داری شود. درکل آب کمی برای این گیاه نیاز است.

تکثیر:پاجوشهایی را که شروع به تشکیل فرم روزت نموده اند به آرامی از پایه مادری جدا کنید.سپس آنها را درگلدانی با دهانه ی 9 سانتی متر حاوی کمپوست مخصوص گیاهان گوشتی بکارید ودر نور مناسب قرار دهید.

نوع خاک:خاک قلیایی مخلوطی از یک قسمت خاک برگ و دو قسمت ماسه.


#آلوئه_واریگاتا


پ ن:اگه سوالی داشتید بپرسید^.^


زندگیتون پر از گل های خوشگل:)

یه سوال:این سال واسه عید چه حس و حالی دارین؟عید براتون چه رنگیه؟

یاعلی.


سلام.

اولین پست پرورش گل^.^


گیاه آلوئورا:

دمای محل نگهداری: 17 تا 24 درجه سانتی گراد.(در گرما وسرمای شدید آسیب میبیند)

نور:فراوان و غیر مستقیم.

آبیاری:12 تا 14 روز یکبار.(آب از زهکش گلدان خارج نشودواگر آب در زیر گلدانی جمع شد سریع آن را تخلیه کنید)درزمستان ماهی یکبار آبیاری شود زیرا گیاه به خواب می رود:))

نوع کود: از کود رقیق (آبکی) ویا از نوع نیمه قوی(10-40-10)استفاده شود.

نوع خاک:ترکیبی از ماسه یا پولیت 40 درصد با خاک برگ است که باید درون یک گلدان سفالی بریزید و گیاه را در آن بکارید و از انتخاب گلدان کوچک بپرهیزید.پس از گذشت یک سال از کاشت آلوئورا گلدان را تعویض نمایید زیرا ریشه های آن به حد کافی رشد کرده اند.بهتر است هر شش ماه یکبار نیز خاک گلدان راعوض کنید و توجه داشته باشید هنگام تعویض خاک زهکشی های گلدان را مسدود نکنید زیرا وجود زهکشی مانع از فساد ریشه گیاه می شود.

!هنگام تکثیر آلوئورا و جدا کردن پاجوش ها دقت کنید در معرض هوا قرار نگیرند!

اگر سوالی داشتید بپرسید و اگه روش نگهداری گلی رو می خواید اسم گل رو بگید که بذارم براتون^.^


سلام.

چند روز دیگه عیده.!!!

باورم نمیشه.!!!

چجوری اینقده زود می گذره!!


من نمیدونم از کجای سفره هفت سین شروع کنم.!

امروز با بچه های مدرسه خداحافظی کردیم و فردا رو هم خودمون تعطیل اعلام نمودیم.خخخ:)))

عیدتون هم پیش پیش مبارک باشه.


پ ن1:سر سفره،دم سال تحویل؛دعا فراموش نشه.مخصوصا برا ظهور امام زمان (عج).

به قول یه بنده خدایی مگه میشه از تنها امید هم نا امید شد؟!


پ ن2:آرزوهاتون تو سال جدید براورده_سال جدیدتون خوشحال_موفق باشید.

#عید نوروز

#وقت طلاست

#اللهم عجل لولیک الفرج.


یاعلی.




سلام.

کاج مطبق تا حالا طولانی ترین تحقیقم بوده:)

کاج مطبق از گیاهانیه که توی آپارتمان زیاد نگهداری می شه:

دمای محل نگهداری:قابلیت تحمل همه دما ها را دارد به همین دلیل می توان آن را در داخل یا خارج از آپارتمان ها نگهداری کرد.

نور:اگرچه سایه را تحمل می کند ولی نزدیک پنجره با نور ملایم نگهداری کنید.البته قابلیت نگهداری در آفتاب را نیز دارد که بهتر است در بهار و تابستان آن را درخارج از آپارتمان نگهداری کنید.در نور کامل بدون تابش آفتاب سبزتر می ماند ولی در آفتاب بهتر رشد می کند.هر چند وقت یکبار آن را 180 درجه بچرخانید تا به طرف نور منحرف نشود.

آبیاری:در تابستان هفته ای دوبار و در زمستان در 7 تا 10 روز یکبار آبیاری نمایید.خاک را همیشه مرطوب نگه دارید.

خاک:مخلوطی از دو قسمت خاک برگ،یک قسمت تورب و یک قسمت ماسه خاک مطلوب آروکاریا می باشد.خاک مساعد برای نمو خاک خلنگ یا خاک برگ پوسیده سالم است.

نظافت:بهتر است برای نظافت این گیاه آن را با آب و صابون بدون عطر اسپری نمایید.توجه کنید که فاصله اسپری حدود 20 سانتی متر باشد.تعویض گلدان هر سه سال یکبار کافی است.


کاج مطبق هاتون سرزنده.^.^


یاعلی.


بازم سلام.

امروز از اعتکاف که داشتیم میومدیم دم در مسجد یه خانمی اومد پیشمون بهمون تسبیح داد واسه اینکه حاجت گرفته بود از همین اعتکاف.

اومد بره، برگشت و گفت:واسه دخترم کیمیا دعا کنین.بیماری خونی داره.»

آبجی دومی بهش گفت:اتفاقا تومسجد هم دو_سه بار اسمشونو گفتن و خواستن دعا کنیم براشون.


خانمه یک ذوووقی کرد که خدا میدونه.اشک تو چشماش جمع شد و کللی خدا رو شکر کرد که فقط معتکف ها برای بچه ش دعا کردن.


خییییلییی واسش دعا کنین.:(((

آدم تا سالمه قدر سلامتیشو نمیدونهاما وقتی خدافقط قسمت کوچیکی از این سلامتی رو ازمون بگیره.خدا اون روزو نیاره.


عید این خانواده درحالی که دخترشون داره با بیماریش عذاب میکشه مطمئنا خیلی بد گذشته.دعا کنین که ان شاءالله این خانواده وهمه ی خانواده هایی که مریض دارن عید خوبی بشه.


#اللهم اشفع کل مریض.

#الحمدولله

                                                                                         یافاطمه زهرا(س).


                                                      " بسم الله الرحمن الرحیم "


سلاااممممم.

امروز دومین روز از سال جدیده.

نتونستم زودتر پست بذارم چون اعتکاف بودیم.

سال نو تو خونه ی خدا.مسجد.واسه همتون این حس قشنگو آرزو میکنم.^.^


لطفا دیگه درمورد سال 1397 نه فکر کنید ونه هیچی.البته خوبی هاشو هیچ وقت فراموش نکنیدااا.

سال 1397 ،هممون قبول داریم که هم خوبی داشت وم بدی.بدی هاشو از ذهن و زندگیتون بریزین دور و خوبی هاشو همیشه بنویسین و داشته باشین.اگه هم دوست نداشتین جایی یادداشت کنین رو کاغذ ذهنتون بنویسین.

سال 97 با هم ی بدی ها و خوبی هاش گذشت.دیگه غصه ی وقت های تلف شده و .رو نخورین.

الانتون رو زندگی کنین.تو حال زندگی کنین.نه تو آینده و نه تو گذشته.:


از دی که گذشت هیچ از او یاد مکن          فرداکه نیامده است فریاد مکن

برنامده و گذشته بنیاد مکن                    حالی خوش باش و عمر برباد مکن



ان شاءالله که سال  1398 یه سال خیییلی خوب باشه براتون و به آرزوهاتون برسین.(البته اگه به صلاحه)

ان شاءالله امسال سال ظهور صاحب امان (عج)باشه.


#اللهم عجل لولیک الفرج

#سال نو مبارک

#الحمدولله



                                                             یامحمد(ص).


سلام.

اینا یک سری مشکلاتی هستن که ممکنه واسه کاج مطبقتون پیش بیاد که راه درمانش رو اینجا می نویسم:

1_برگ ها سبز هستند ولی می ریزند:آبیاری زیاده از حد باعث این عارضه است،آبیاری را متوقف کنیدتا سطح خشک شود و سپس آبیاری را با میزان کمتری انجام دهید.

2_برگ های شاخه های پایین می ریزد:گیاه پیر شده است . اگر تاریکی زیاده از اندازه باشد آن را به محل روشن تری انتقال دهید و شاخه های خشک شده را با چاقو یا قیچی تیز حذف نمایید.

3_برگ های سوزنی زرد وقهوه ای شده،می ریزند:هوا گرم و خشک است گلدان را به محل خنک تر با اکسیژن فراوان منتقل کنید.آبیاری و آب افشان را فراموش نکنید.

4_شاخه ها به طرف پایین خم شده اند:هوا خیلی سرد است.گیاه را به محل گرم تری منتقل نمایید.

5_رشد گیاه متوقف شده است:ریشه هارا بازدید کنید اگر متراکم شده اند زمان تعویض گلدان فرا رسیده است.

6_زخم های سفید پنبه ای شکل در قاعده برگ ها تشکیل شده است:ه آفت باعث این نارسایی است.هر14 روز یکبار با سم ه کش طبق دستور سمپاشی کنید ویا با پنبه ی آغشته به محلول سم روی شاخه بمالید.

7_برگ ها متمایل به سفیدی هستند:اشعه ی مستقیم آفتاب مخصوصا از پشت شیشه عامل آن است. گیاه را به محلی با نور غیر مستقیم انتقال دهید.

8_شاخه ها باریک و علفی هستند: تغذیه ی مصنوعی تجویز می گردد.میزان مواد غذایی را دوبرابر کنید.

9_ات ریز سبز رنگ روی برگ های سوزنی ظاهر و برگ ها چسبناک شده اند:هر چهارده روز یکبار با یک سم ه کش نفوذی  طبق دستور سمپاشی نمایید تا علائم برطرف گردند.



سلام.

امروز اخبار سیل زده هارو که نشون میداد داشتم به این فکر می کردم که بندگان خدا واقعا تموم زندگیشون نابود شد.

خیلی دلم برا اون خانمی سوخت که می گفت:این وسایل خرابه ای که اینجا ریخته جهیزیه دخترمه که یه مدت دیگه عروسیشه.

مامانم می گن:نگا کن ما انسان ها ایقده خودمونو میگیریم و مغروریم،اونوقت خدا اگه بخواد فقط اراده کنه چند جارو یه دفعه آب میبره.


ان شاءالله این سیل های اخیر هم از نشونه های ظهور امام زمان (عج)باشن.


#اللهم عجل لولیک الفرج.

#سیل

#خدا کمک کنه.


پ ن:کتاب امیلی رو شروع کردم دارم می خونم.یه اثر دیگه از نویسنده ی آنی شرلی.خیلی دوسش دارممجموعه آنی شرلی که اصا معرکه بود.کارتونش فقط جلد اول کتابشه.


رفع خسارات سیل و تموم شدن این قضیه صلوات.


                                      

یا امام حسن مجتبی(ع).


سلام

چرا اینقدر زود میگذره این روزااا؟؟؟!

اصا انگار دارن دنبال میکنن این روز هارو.


حالا مدرسه ها شروع شه هااا.زمان مارو می کشه تا یکم بگذره.!

عاخه چراااا؟!


وقتتون پربرکت.


#وقت طلاست

#قدر فرصتامونو بدونیم

#تعطیلات


                                                                                                                                 یاعلی(ع).


سلام.

ببخشید اگه خیییلی دیر به دیر میام و دییییر نظراتونو تایید میکنم .

احتمالا یه چند وقتی نمیتونم بیام آخه امتحانا شروع شده و واقعا نمیتونم.

ان شاءالله امتحانا که تموم شدن میام.^.^



عیدتون هم مبارک باشه ان شاءالله.^.^


روز و شبتون پر از یاد خدا.


#یا صاحب امان(عج)

#اللهم عجل لولیک الفرج

#التماس دعا.





سلااااممممم.


بالاخره امیلی و صعود(جلد دوم از مجموعه سه جلدی امیلی و اثری دیگه از نویسنده ی آنی شرلی(ال. ام. مونتگمری)) رو تموم کردم^.^


اونقدر امتحانات و کارهای مدرسه م زیاد بود که نتونستم یه بند بشینم پاش.وگرنه آنی شرلی ها رو که یه روزه تموم می کردم.:)

خیلی حس خوبیه که یه کتاب به این ضخامت رو تموم کنی^.^   (جلد دوم مجموعه ی امیلی 505 صفحه بود.)

آدم بعضی وقتا یه کتاباییو می خونه که بعدش حوصله ی انجام هیییچ کاری رو نداره.! یا انگیزه ش از بین میره و یا اینکه اونقدر توی جو داستان تخیلی فرو میره که بیرون اومدنش طول میکشه و برای مدتی فراموش میکنه زندگی داشتان نیست و واقعیت با تخیل متفاوته!!!

اما بعضی وقتا آدم کتابایی رو میخونه که انگیزه میگیره واسه درس خوندن و انجام هدف هایی که داره^.^   مجموعه ی آنی شرلی و مجموعه ی امیلی این طوریه:).

البته هم از نظر من و هم از نظر پاییز از بین این دوتا مجموعه مجموعه ی آنی شرلی قوی تر بود.!


الحمدولله امتحانات میان ترمم هم تموم شده ولی هنوز کارنامه ندادن.!(دعا کنین برام:(.!)



پ ن1:دوستان یه دوستی دارم که بد دهنه.! خیلی راحت فحش میده و دیگه اعصابم رو خرد کرده.! چیکار کنم رفتارش رو اصلاح کنه؟!


پ ن2:همین جمعه ای که گذشت رفته بودیم نمایشگاه کتابشکلک عاشق,شکلک قلب,شکلک مجنون

عاشق کتاب و کتاب خونی و نمایشگاه کتابممم^.^


کتاب هام رو چون هنوز نخوندم نمی نویسم ولی ان شاءالله تابستون می خوام بترم:))))

راستی عروسک یادبود انتشارات پرتقال پارسال قشنگ تر بود.!امسال زمخت تر بود.!

(ولی باز هم دوست داشتنیه  ؛)


روز و شبتون پر از کتاب.

جیب هاتون پر پول واسه خرید کتاب و.

زندگیتون پر از انرژی مثبت.


یاعلی.


سلام.

دیروز کتاب آخر از مجموعه ی سه جلدی امیلی رو تموم کردم.:)

جلد اول و دومش رو دوست داشتم ولی جلد سومش رو نه.!

البته جلد سومش هم انگیزه ی خوبی واسه نوشتن میداد به آدمااا.ولی قضیه ی عاشقانه ش به قدر غیر قابل توصیفی مزخرف بود.!

درضمن توی جلد سومش حال و هوای سرد و بی روحی جریان داشت که خواننده رو تا حدودی از خوندن ادامه ی کتاب باز می داشت.!


امروز الحمدولله رفتیم باشگاه:)

تو باشگاهمون به جز دوتا از بچه های جوگیر کلاس و یکی که خیلی حس میکنه با همه صمیمیه و انتظار داره چیزایی که بهش مربوط نیست بهش بگیم ، با بقیه مشکلی ندارم^.^

یه مدته از همه ی بچه های کلاس واسه هدیه ی روز معلم برای استاد باشگاهمون داشتن پول جمع می کردن.!واسه تولدش هم پول جمع کردن (یکی از مادرا) و اصصصلا نتونستن کار جالبی کنن!

به همین دلیل من هم اصلا پول ندادم.!

امروز هم یه گل گرفتن واسش اونم مصنوعی.!از اونایی که توی یه شیشه ی استوانه ایه.!(از نظر من خیییلی چرت بود.)


ان شاءالله می خوام واسه ی شنبه برای معلم هام شمع درست کنم.

اسمشون رو که نمیگن.! مجبورم اول فامیلیشون رو درست کنم.:|


خب دیگه اینم از خاطره ی امروزم^.^


#روز معلم

#باشگاهمون

#تکواندو

#روز معلم هم به معلم های عزیز تبریک^.^


نمونه هایی از شمع هام^_^   :


پ ن:بهترن معلمتون تاحالا کی بوده؟ یه خاطره ازش تعریف کنین^.^


روزهاتون پر از اتفاق های خوب.


یاعلی.


سلام.

بعد از مدددتت هاااا بردنمون اردو:)))

رفتیم "اردوگاه ابوذر".

قرار بود ساعت 7 راه بیوفتیم و ساعت 12:35

برگردیم.!

اما اونقدر اتوبوس ها دیر اومدن که ساعت 9 راه افتادیم و 12:45 برگشتیم!!!


توراهمون یه سراشیبی شدییید بود.!

ه ی اتوبوس هامون جوش آوردن.!

اتوبوس ماهم یکدفعه کم آورد و کاشف به عمل اومد جوش آورده.!

اونقدر دیر کرده بودیم که می گفتبم تو همبن اتوبوس زیر انداز بندازیم شروع کنیم.خخخ:)))

با هزار دنگ و فنگ و کللی خنده رسیدیم^.^


داشتم می گشتیم که یکدفعه دیدیم معلم ریاضیمون هم اونجاست.!

در حالی که داشتیم اسم همدیگه رو هواااار میزدیم دیدیم داره نگاهمون میکنه.!!!      

کلی گشتیم و بالاخره یه جایی پیدا کردیم و وسایلمونو گذاشتیم.

اول از همه(البته اگه چیپس و پفک توراه رو حساب نکنیم.)قهوه_مهوه خوردیم.

بعد لواشک و آلوچه و بعد ساندویچ گوشتی که یکی از بچه ها آورد.


خوراکی هامونو خوردیم و رفتیم گشت زنی.

ه ی سوراخ سنبه هاشو با سمیرا گشتیم^.^

پ ن1 : بعضی وقتا رفیق جنگولک بازیا خیلی خوبه^.^


از شانس بدمون هرجا می رفتیم و یه ضایع بازی پیش میومد معلم ریاضیمون پیداش میشد.خخخخ:))))

پ ن 2 : به معلم ریاضیمون میگم خانم ما شانس نداریم.هرجا یه کار ضایعی می کنیم شما اونجایین.! آبرومون رفت.!                    معلم ریاضیمون:شما خوش بگذرونین^.^


یکم که گذشت بارون شدیییدی گرفت و همگی زووود وسیله هامونو جمع کردیم.راه افتادیم به سمت اتوبوس ها و سوار شدیم.

ناظممون خانم"م ع"قرار بود حواسش به اتوبوس ما باشه.

کلللی باهاش گرم گرفتیم وکلللی سوالا ازش پرسیدیم.:)))

مثل اسمش_سنش_اینکه چه آهنگایی گوش میده و.

اسمش رو حدس زدیم و درست از آب درومد.^.^ هم اسم منه:)

سنش رو نمی گفت.!  بچه ها هی می گفتن که خانم چند سالتونه؟!

من گفتم:خانم فقط دهگانش رو بگین.»

گفت:40

یکی گفت:45؟!

گفت آره.    خخخخخخ:))))


اونقده حال داد که خدا میدونه.:)

تو راه ماشینا و ساختمونا و.رو به هم نشون میدادیم می خندیدیم:)))   خخخ:)))


پ ن 3 : "ز ع"که صمیمی ترین دوستمه نیومد.! دوست دارم فردا اذیتش کنم.! عاخه امروز تا ساعت یک ربع به نه منتظرش بودم! فکرم کجاها که نرفت.! کلیی نگرانش شدم و یکسره استرس داشتم که نکنه چیزیش شده باشه.!

رفتم پایین به ناظممون میگم: خانم"زع" نیومده.!میشه زنگ بزنم بهش؟!.

ناظممون گفت:اون که باباش اومد گفت نمیاد.!

منو داری.کاخ آرزوهام تبدیل به زیر زمین سه متری شد.!(ناگفته نماند که خوراکی ها هم دست اون بود.)البته ما نمی دونستیم مطهره سانویچ گوشت آورده.خخخ .:)))


الحمدولله روز خوبی بود.


روز هاتون پر از خاطرات خوب و به یاد موندنی.

دوستیاتون پایدار.

خوش گذرونیاتون زیاد.


#دوستی که نیومد.

#رفیق جنگولک بازیام

#اردو

#اردوگاه ابوذر

#خاطرات خوش^.^


پ ن 4 :جلد سوم امیلی رو به اندازه جلد اول و دومش دوست نداشتم.! بعضی جاها رو مخ بود.!


زندگیتون پر ازآرامش.


یاعلی.


از دوروز دیگه ماه مبارک رمضان شروع میشه.

مهمونی ها.

افطاری ها.

و:

امتحانا.:|

ای کاش به طرز معزه آسایی امتحانات الان تموم شده بود:|


توی ماه مبارک خوراکی هایی که تو یخچال پیدا میشه از همیشه جذاب ترن

وقتی روزه نیستی همش همه جای خونه رو میگردی که یه چیز جذاب واسه خوردن که اون لحظه اشتهاش رو داشته باشی پیدا شه.

وامما.وقتی ماه مبارک شروع میشه نا خواسته هرررچی دوست داری تو یخچال پیدا میشه.!(عاخه اینم شد زندگییی.خخخخ.)


التماس دعا.

زندگیتون پر از موفقیت های روزافزون.


#هندوانه

#شربت تخم شربتی و خاکشیر.

#از غذاهای جذاب ماه مبارک^.^


یاعلی.


سلام.

امتحانات کلاسی چند نوعن.

1_با درسایین که دوستشون داری و می خونی.

2_یا درسایین که دوستشون نداری و نمی خونی.

3_یا درسایین که اونقدر دوستشون داری سر کلاس یاد می گیری و خوندن یا نخوندنت فرقی نمیکنه تو نمره ت.

4_یادرسایین که اونقدر بی اهمیتن که ترجیح میدی نخونی.!(مثل تفکر و سبک زندگی:|)


امروز دوتا امتحان کلاسی داشتیم.هردوتاش از نوع سوم^.^

البته که خونده بودم ولی کلا دوسشون دارم و این دوتا درسم قویه.!

اولیش عربی.

شفاهی پرسید و خییلی آسون بود.

البته در اینکه هنوز به جاهای سخت این درس نرسیدیم هیچ شکی نیست.!چون هنوز دومین سالیه که عربی اومده تو درسامون.

و اونیکی ریاضی.:)

اونقدر امتحانش آسون بود که می ترسیدم از شدت آسونیش اشتباه بنویسم.!


البته من عقیده دارم که اگه درسو تو کلاس گوش کنی بعدا موقع خوندنش انگار داری دوره میکنی.!


معلم ریاضیمون رو هم که نگم.

اوایل سال گفته بودم ازش خیییلی بدممم میاد چون معلم سخت گیر و بد اخلاقیه.

اما تازه خودشو رو کرده.!

اوایل خیییلی بد بود .همه از ترس معلمه درس می خوندیم و تو کلاس گوش می کردیم.!

اما الان مهربون شده^.^

شوخی میکنه و می خندونتمون.

و اینکه:

خییییییلیییی خوب درس میده.!!!!!!

تاحال هیییچ معلم ریاضی ندیده بودم که اینقده خوب درس بده.!!!

درضمن وقتی یه سوال ازش می پرسیم با دقت گوش میده و مثل بعضی معلما نیست که نفهمه منظورمونو.!


تا اکتشافات تحصیلی بعد خداحافظ:)))

پ ن1:امروز به معلمامون شمع دادم و همشون کللی ذوق کردن:)

پ ن 2:دیشب واسه تولد دوست پاییز کیک درست کردم.!لابه لاش خورده های شکلات تخته ای ریختم.خیییلی خوشمزه شد^.^


پ ن3:کتاب "آخرین روز خانم بیکسبی"رو شروع کردم.هنوز تموم نشده.فکر میکنم حالا حالاها نمیتونم تمومش کنم.!عاخه امتحانامون داره شروع میشه.:|


#امتحانات خرداد.

#ماه مبارک.

#معلم ریاضی عزیزم.

#منِ هنرمند.خخخ:)))


روز و شبتون پر از اتفاقات خوبِ به یاد موندنی.


یاعلی.



عایا قیافه ی ماها شبیه به ربات است؟!!!
معلم عزیزم.:
ما دانش آموز ها ربات نیستیم که جناب عالی اییینهمه مشق میدید.
دبیر مطالعات.از 8 درس جغرافی باید خلاصه بنویسید.جدا جدا.
دبیر ریاضی 10 صفحه توی دفتر.
دبیر قرآن:امتحان از کل کتاب.
و.
همشون هم برای فردا.
ما دانش آموزای بیچاره هم باید صبر کنیم اذان بزنه که افطار کنیم و جون بگیریم ونتیجه ش هم میشه اینی که می بینین.!
تا الان داشتم مشق می نوشتم.!  :(((
عایا این انصاف است؟؟؟؟؟؟؟

همیشه خوشحال باشین^.^

یاعلی.

سلام.

این روزا خیلی حس خوبی داره.

انگار از قبل راحت تر میتونم با گرسنگی و تشنگی کنار بیام^.^

توی یکی از کتابامون امسال نوشته بود که روزه گرفتن مثل این میمونه که بدنتو از اینهمه خورد و خوراک های متنوع که بعضی هاشون برای بدن مضرن خونه تی کنی.

این ماه،ماه خونه تی هممونه.خونه تی دسته جمعی.

همه جا از برکات فراوان این ماه نوشته شده.بزرگتر ها سفارش میکنن قدر این ماه عزیز رو بدونیم.

اما نمیدونم چجوری داره می گذره.اصا انگار متوجه گذر شتااابااانش نمیشیم.

انگار با هر شبی که می خوابیم و فرداش بیدار میشیم دو روز می گذره بجای یک روز.

اگه ما قدر واقعی این لحظات رو بدونیم هیچ وقت اینجوری هدرش نمیدیم.!

مطمئنم که بعدا پشیمون خواهمشد که بهره ی لازم رو از برات این ماه نبردم.!


خدایا به هممون قدرتی عنایت بفرما که بتونیم بهره ی کافی از این لحظات زیبا  ببریم.


پ ن:یعنی میشود همین جمعه بیاید؟!    " من به آمار زمین مشکوکم.       اگر این دشت پر از آدم هاست پس چرا یوسف زهرا تنهاست؟!"


لحظاتتون پراز یاد خدا.


ان شاءالله بهترین بهره رو از این ماه مبارک ببرید.

#اللهم عجل لولیک الفرج

#روز پنجم ماه مبارک

#التماس دعای فراوان.


یاعلی(ع).


                      *به هواپیمای ماه مبارک رمضان خوش آمدید*

شماره ی پرواز:1440 هجری

آغاز پرواز: روز سه شنبه 17 اردیبهشت

مدت پرواز 30: روز

به مقصد مغفرت و رضایت خدا ست

و در طول روز 15 الی 16 ساعت پرواز خواهیم داشت.

!!!در طول پرواز سیگار کشیدن و گناه کردن باهر وسیله ای ممنوع می باشد!!!

از مسافرین محترم خواهشمندیم کمربند ایمان وپرهیزکاری خود را در طول پرواز بسته نگه دارند

خلبان پرواز قرآن کریم وتمامی فرشتگان سفر خوشی را به مقصد که همان مغفرت ورضایت خداست  برایتان آرزو میکنیم

هزینه ی بلیط :سه صلوات برای ظهور امام زمان(عج)


#قوانین هواپیما

#ماه مبارک رمضان.


وقتتون پر از برکت وزندگیتون پر از یاد خدا.

یاعلی.


نمیدونم چرا تو این شبا اینهمه با خدا حرف میزنم و ازش طلب مغفرت میکنم به خاطر گناهانم.اما بعد همه ی چیزایی که به خدا گفتم.همه ی قول و قرارام.یادم میره.
می خوام از خیلیا حلالیت بطلبم به خاطر حرفایی که پشت سرشون زده م یا حتی فقط شنیدم ولی چیزی نگفتم.ولی بعضیا هستن که جنبه ندارن.اگه بهشون رک بگم پشت سرت حرف زدم راهشو کج میکنه.:|
بعضیام هستن که اگه بخوام حلالیت بطلبم یا هر چیز دیگه ای بهش بگم اصصصلا گوش نمیده که حالا ببخشه یا نبخشه.!
شما جنبه داشته باشین.!
اگه کسی بهتون گفت "پشت سرت حرف زدم.ببخشد" ببخشینش.

تو این شبا خیییلی دعام کنین.
التماس دعای خیلی فراوون دارم.

روز و شبتون همیشه پراز یاد و عطر خدا.
خدا همراهتون.

#شب های قدر

یاعلی.




سلاااامممم:)))

بالاخره تعطیل شدییییممم:)

امروز آخرین امتحانمونم دادیم و تابستونمون شروع شد.البته به قول مطی تا کارنامه ندن تعطیلات شروع نمیشع.:/


خلاصه که میتونم تاا وقت دارم یک عاااالمه کتاب بخونم و فیلم ببینم و نقاشی بکشم.:)شکلک رویایی,شکلک متحرک رویایی,شکلک متحرک خوشحالی,,smiley dream,smiley animated dream,animated emoticons happy,,مبتسم حلم,مبتسم حلم الرسوم المتحرکة,الرسوم المتحرکة والرموز سعیدة,


امروز با پدر جان لواشک هلو و آلوچه گذاشتیم:) خدا کنه خوشمزه شه:)

به همه ی کسایی که امتحاناتشون تموم و تابستونشون شروع شده تبریک میگم^.^

خدا کنه همه معدلاتون 20 خالص شه:)   (یعنی همه ی نمره هاتونم 20 شه)


روز و شبتون پر از خوشحالی و ووقتتون پر از برکت.

یاعلی.


سلام.

هر وبلاگی کم و کسری هایی داره و اینکه کم و کسری ها رفع بشه بستگی داره به این که وبلاگ نویس ها کمبود ها رو خبر بدن.

وقتی هم که کسی میاد بنویسه یعنی می خواد خاطراتش رو به عنوان یادگاری نگه داره و یا گاهی هم برای این مینویسه که نظر دیگران رو درمورد کارش بدونه.پس همه ترجیح میدن یه سری امکانات داشته باشن که بتونن بهتر بنویسن.

بلاگ بیان توی بعضی جاها مشکلاتی داره مثل:

_نرم افزار مهاجر: واسه کسایی که می خوان مثلا وبشون رو از میهن بلاگ به بیان منتقل کنن و تموم اطلاعات رو با خودشون بیارن.


_انتخاب قالب: که خود من کلی گشتم دنبال قالب دلخواهم و نتونستم پیدا کنم.


_اینکه ایموجی نداره هم خیلی بده.


_امکان گرفتن نسخه ی پشتیبان و.


ممنون از جناب

پارادوکس که من رو به این پویش دعوت کردن.:)

دعوت میشه از:

زلال عزیزم _

اقلیماجان _ و هر کسی که این پست و خوند و خواست شرکت کنه:)


  • تأیید شده

یاعلی.


بسمه تعالی.

خبر رو که شنیدم کل دنیام تیره و تار شد.انگار جهان یه لحظه وایساد که من بتونم خبر رو درک کنم.
مامانم گریه میکرد.
تموم جهان هم انگار با من شروع به گریه کرد.

عموی چهل ساله م به دلیل سرطان دستگاه گوارشی فوت کرد.
خیییلی درد کشید.از سال تحویل سال 1397 تا الان درد کشید.

شده بود پوست و استخون.
از همه ی ده تا عموی دیگه م بیشتر دوسش داشتم.

توی ذهنم تموم خاطراتم رژه می رفتن.
و این خاطره از همه پر رنگ تر.:
قبل از اینکه عمل کنه و روده شو بردارن رفته بودم عیادتش.تو دوران شیمی درمانی بود.بهم گفت :تو خاندان ما تو از همه خوشگل تری.چهره ت به خودم رفته.
اونموقع خندیدم.اما الان بهش فکر میکنم و مثل ابر بهار اشک میریزم.
بهش فکر میکنم و یه نگاه به چهره ی پر اشکم توی آینه می اندازم.مطمئنا منظورش این حالتم نبود.!


پ.ن:به همه ی کسایی که تازه عزیزی رو از دست دادن یا خیلی وقت ها تسلیت میگم.

روز و شبتون از غم دور.
یاعلی.

سلاااممم:)

کتاب آخرین روز خانم بیکسبی رو تموم کردم:)

خییییلییی خوشگل بود.ولی آخرش معلمه فوت کرد و غم انگیز بود.:((


ولی کارای توفر(کریستوفر) ـ برند ـ استیو   و همکاری ها شون باهم و اینکه همش پشت هم بودن خیلی خوب بود. 

این کتاب رو شروع کردم و با امتحانات تداخل کرد و طول کشید تمومش کنم.

جالبه.

توصیه می شود که بخونیدش:))

روز و شبتون پر از کتاب های قشنگ.

یاعلی.


بسمه تعالی.

خبر رو که شنیدم کل دنیام تیره و تار شد.انگار جهان یه لحظه وایساد که من بتونم خبر رو درک کنم.
مامانم گریه میکرد.
تموم جهان هم انگار با من شروع به گریه کرد.

عموی چهل ساله م به دلیل سرطان دستگاه گوارشی فوت کرد.
خیییلی درد کشید.از سال تحویل سال 1397 تا الان درد کشید.

شده بود پوست و استخون.
از همه ی ده تا عموی دیگه م بیشتر دوسش داشتم.

توی ذهنم تموم خاطراتم رژه می رفتن.
و این خاطره از همه پر رنگ تر.:
قبل از اینکه عمل کنه و روده شو بردارن رفته بودم عیادتش.تو دوران شیمی درمانی بود.بهم گفت :تو خاندان ما تو از همه خوشگل تری.چهره ت به خودم رفته.
اونموقع خندیدم.اما الان بهش فکر میکنم و مثل ابر بهار اشک میریزم.
بهش فکر میکنم و یه نگاه به چهره ی پر اشکم توی آینه می اندازم.مطمئنا منظورش این حالتم نبود.!


پ.ن:به همه ی کسایی که تازه عزیزی رو از دست دادن یا خیلی وقت ها تسلیت میگم.
پ ن2:لطفا فاتحه فراموش نشه.ممنون.

روز و شبتون از غم دور.
یاعلی.

سلام:)

کتاب"جنگی که بالاخره نجاتم داد رو تموم کردم:)
جلد دومِ کتاب:"جنگی که نجاتم داد"
خیییلییی خوشگلهههه.توصیه می شه بخونیدش:)

ماجرای کلی جلد اول(جنگی که نجاتم داد):
آدا دختر بچه ی 11_12 ساله ایه که از بچگی پاچنبری بوده.یعنی مچ پاش جوری چرخیده بود که رویه ی پاش عقب بود و کف پاش به سمت بالا. مادرش خیلی اذیتش میکنه و هی بهش میگه تو هیولایی با این پای زشتت و.
وقتی جنگ جهانی دوم شروع میشه آدا با برادرش جِیمی فرار میکنن و به یکی از شهر های اطراف به عنوان پناهنده سفر میکنن و اونجا باید با یه خانم به اسم سوزان که خیلی آدم خوبیه زندگی کنن.

ماجرای کلی جلد دوم(جنگی که بالاخره نجاتم داد):
یه خانمی هزینه ی عمل پای آدا رو میده و دیگه پاش خوب میشه.توصیفش از راه رفتن با دوپای سالم فووق العاده س.درضمن چون چیز زیادی نه خودش و نه برادرش بلد نیستن توصیفشون از هر چیز جدیدی که میبینن قشنگههه^.^ درضمن آدا اسب هارو خیلی دوست داره و یاد میگیره اسب سواری هم کنه:)


هرچقدر بگم از خوبی این کتاب بازم کمع.
عکس هاشون:
جلد 1:




جلد 2:


کتابخونه تون پر کتاب های جذاب.
لحظاتتون گل گلی.

یاعلی.


کتاب پدر، عشق و پسر رو تموم کردم^.^


این کتاب شرح واقعه عاشورا و شهادت حضرت علی اکبر(ع) رو از زبون اسب این حضرت بیان کرده.

فوووق العاده قشنگ و تاثیر گذاره.

از مقدار تاثیرگذاری این کتاب همین بس که نوشته ی آقای "سید مهدی شجاعی" است.


به شدددددتتتتت پیشنهاد میشه بخونید.


لحظاتتون پر از کتاب های مفید.

#کتابخونی:)


یاعلی.



سلاااممم:)

نفس رو از

دختر خاله جان گرفتم و خوندم.

فوووووقققق العادهههه بوووودددد:)))

شدیییدا سفارش میشه.

دید من رو تو بعضی مسائل تغییر داد و چیز هایی هم ازش یاد گرفتم:)

تازه چندتا کتاب هم نام برد که می خوام بخونم:)




خلاصه که معرفی میشود به شدت:)

#کتابخوانی:)


روز و شبتون پر از محبت اهل بیت(ع).


یاعلی.


سلام:)

کتاب"جنگی که بالاخره نجاتم داد رو تموم کردم:)
جلد دومِ کتاب:"جنگی که نجاتم داد"
خیییلییی خوشگلهههه.توصیه می شه بخونیدش:)

ماجرای کلی جلد اول(جنگی که نجاتم داد):
آدا دختر بچه ی 11_12 ساله ایه که از بچگی پاچنبری بوده.یعنی مچ پاش جوری چرخیده بود که رویه ی پاش عقب بود و کف پاش به سمت بالا. مادرش خیلی اذیتش میکنه و هی بهش میگه تو هیولایی با این پای زشتت و.
وقتی جنگ جهانی دوم شروع میشه آدا با برادرش جِیمی فرار میکنن و به یکی از شهر های اطراف به عنوان پناهنده سفر میکنن و اونجا باید با یه خانم به اسم سوزان که خیلی آدم خوبیه زندگی کنن.

ماجرای کلی جلد دوم(جنگی که بالاخره نجاتم داد):
یه خانمی هزینه ی عمل پای آدا رو میده و دیگه پاش خوب میشه.توصیفش از راه رفتن با دوپای سالم فووق العاده س.درضمن چون چیز زیادی نه خودش و نه برادرش بلد نیستن توصیفشون از هر چیز جدیدی که میبینن قشنگههه^.^ درضمن آدا اسب هارو خیلی دوست داره و یاد میگیره اسب سواری هم کنه:)


هرچقدر بگم از خوبی این کتاب بازم کمع.
عکس هاشون:
جلد 1:




جلد 2:


کتابخونه تون پر کتاب های جذاب.
#کتابخوانی:)
لحظاتتون گل گلی.

یاعلی.


سلاااممم:)

کتاب آخرین روز خانم بیکسبی رو تموم کردم:)

خییییلییی خوشگل بود.ولی آخرش معلمه فوت کرد و غم انگیز بود.:((


ولی کارای توفر(کریستوفر) ـ برند ـ استیو   و همکاری ها شون باهم و اینکه همش پشت هم بودن خیلی خوب بود. 

این کتاب رو شروع کردم و با امتحانات تداخل کرد و طول کشید تمومش کنم.

جالبه.

توصیه می شود که بخونیدش:))

#کتابخوانی:)

روز و شبتون پر از کتاب های قشنگ.

یاعلی.


سلاااممم:)

بالاخره بعد از3 روز کتاب ماه بر فراز مانیفست رو تموم کردم.:/

خیییلییی قشنگ بود.

اوایلش جذبم نکرده بود به خاطر همین طول کشید وگرنه این تعداد صفحه توی یه روز تموم میشع:/

476 صفحه بود.اوایلش شاید حوصله سربر باشه اما بعدش خییلی جذاب میشه^.^

موضوع از این قراره:

یه پدر که شغل ثابتی نداره دخترش آبیلین رو به شهر مانیفست میبره.

آبیلین با یه پیشگو آشنا میشه که گذشته ی مانیفست رو براش فاش میکنه ولی توی اون گذشته اشاره ای به پدر آبیلین نمیکنه با اینکه پدرش قبلا تو این شهر زندگی میکرده.

خلاصه که آبیلین و دوتا از دوستاش با این پیشگو یه سری ماجرا دارن که تعریف میکنه:)







لحظاتتون پراز خوشحالی^.^


یاعلی.


نمیدونم چرا قبل از اینکه تعطیل شیم همه ی فیلما و کتابا میگن بیا منو ببین و بخون ولی وقتی تعطیل میشی همه میرن کنار.:/

عاخه این چ وضعشه؟!
چرا مسئولین رسیدگی نمیکنن؟!

پ ن:می خوام رمان بخونم.شاد باشه آخرش هم غمگین تموم نشه.
لطفا پیشنهاد کنین^.^

#حوصله های سر رفته:/
#فیلم_کتاب_نقاشی_خواب.:/

روز و شبتون سرشار از آرامش و وقتتون پربرکت.

یاعلی.

کتاب قنوت آخر رو هم تموم کردم^.^

خییلییی قشنگ بود.


هرکدوم از فصل ها از زبون یکی از اعضای خانواده شهیده.بعضی از فصل ها هم از زبون خودش یا دوستانشه.

خیییلییی قشنگه.

خیلی خیلی توصیه میشه بخونیدش:)



پ ن:بعضی جاهای کتاب غلط املایی داشت و کلی باید فکر میکردم که متوجه شم یعنی چی؟!.

لحظاتتون گل گلی و پر از کتابای مفید.

#کتابخونی:)


یاعلی.


صبح نفهمیدم چجوری بیدار شدم.

با یه حالت گنگی که اصلا انگار نمیدونستم کجام به پهلوی چپ غلت خوردم(ساعت 8:40).

یه دفعه ساک مامان بزرگمو دیدم.

نمیدونم چجوری تو اونحال که اصلا نمیدونستم کجام ساکشو شناختم.

من اون لحظه:شکلک های رویایی,شکلک موفقیت,شکلک متحرک شادی

به مامانم میگم:عزیز جون اومده؟!

میگه آره.

برای اولین بار تو این تابستون ساعت بیست دقیقه به 9 بیدار شدم.!!!(همش عاخه ساعت 10 تقریبا بیدار میشم.یکم اینور اونور.)


پ ن:آبجی دومی مجموعه آنه شرلی رو خریده.

هنوز خونه خودشون نبردن کتابارو و توی قفسه کتابای منه.منم هی باهاشون ذوق میکنم^.^

پ ن 2:خیلی وقته باشگاه نرفتمااا.اصلا انگار یه تیکه از وجودم نیست.آزمون کمربندمم نزدیکه و من آماده نیستم.عی بابا.:/

پ ن 3:تلگرام که قطع شد ارتباط من با 80% دوستام رسما قطع شد.:|


خدا رو بابت همه ی داده ها و نداده هاش که همش هم به صلاحمونه شکر.

خونه ی دلتون چراغونی رنگی رنگی.


یاعلی.


سلاممم.:)

کتاب ماهی بالای درخت رو هم تموم کردم:)


موضوع:این کتاب در مورد دختریه به اسم "اَلی" که مشکلی داره که باعث میشه نتونه بخونه.

یعنی از نظرش کلمات ت میخورن.نویسنده ی این کتاب خودش هم قبلا این مشکل رو داشته و به همین دلیل بیانش از حس اون بچه خیلی قشنگه:)

بعد معلمی با شیوه ی خاصی در تدریسش به این بچه کمک میکنه که بتونه بخونه و بنویسه.^.^


خیلی قشنگه.

اصلا آدمو امیدوار میکنه به زندگی^_^

* پیشنهاد میشه:)


+دوستانی که رمان پشنهاد کردین.من وقت نکردن برم کتابخونه.به همین دلیل هنوز کتاب هایی که گفتین رو نخوندم.^.^

پ ن:تو مجموعه آنه شرلی دوتا از جلد هاشو اونموقع که تو دورش بودم نتونستم بخونم.الان شروع کردم:)   (جلد 4 و 8 )


+وقتتون پر برکت(به ویژه برای کنکوری ها).

#کتابخونی:)

یاعلی.



کتاب قنوت آخر رو هم تموم کردم^.^

خییلییی قشنگ بود.


هرکدوم از فصل ها از زبون یکی از اعضای خانواده شهیده.بعضی از فصل ها هم از زبون خودش یا دوستانشه.

خیییلییی قشنگه.

خیلی خیلی توصیه میشه بخونیدش:)



پ ن:بعضی جاهای کتاب غلط املایی داشت و کلی باید فکر میکردم که متوجه شم یعنی چی؟!.

لحظاتتون گل گلی و پر از کتابای مفید.

#کتابخونی:)


یاعلی.


سلاااممم:)

بالاخره بعد از3 روز کتاب ماه بر فراز مانیفست رو تموم کردم.:/

خیییلییی قشنگ بود.

اوایلش جذبم نکرده بود به خاطر همین طول کشید وگرنه این تعداد صفحه توی یه روز تموم میشع:/

476 صفحه بود.اوایلش شاید حوصله سربر باشه اما بعدش خییلی جذاب میشه^.^

موضوع از این قراره:

یه پدر که شغل ثابتی نداره دخترش آبیلین رو به شهر مانیفست میبره.

آبیلین با یه پیشگو آشنا میشه که گذشته ی مانیفست رو براش فاش میکنه ولی توی اون گذشته اشاره ای به پدر آبیلین نمیکنه با اینکه پدرش قبلا تو این شهر زندگی میکرده.

خلاصه که آبیلین و دوتا از دوستاش با این پیشگو یه سری ماجرا دارن که تعریف میکنه:)







لحظاتتون پراز خوشحالی^.^

#کتابخونی:)


یاعلی.


چند روزیه نزدیک خونمون یه غرفه بازیافتی زدن.

ملت میرن آشغالای خشکشون رو میفروشن.

امروز من و پاییز هم رفتیم یک عاااالمههههه دبه ماست و شیر و کتاب دفترای اضافی و. رو بدیم.

تو آسانسور من: خدا کنه 10000 تومن بشه حداقل.البته 5000 تومن بدن هم راضیمااا:/

پاییز:خداکنه20000تومن شه اصا.:/   (حالا میدونستیم نمیشه هااا.)


همینجوری داشت قیمتمون بالا میرفت که رسیدیم.

وسایلمون اونقده زیاد بودن به زور از پنجره ش رد میشد.

خلاصه که وزنشون کرد و گفت8000 ت.


هم من و هم پاییز خوشحال شدیم که خب 8000 ت هم خوبه.که طرف رفت کنار و کوه لوازم بهداشتی پشت سرش نمایان شد.

مبادله ی کالا با کالا بود.

یه دستمال گرفتیم 7800 و اضافه پول هم کبریت.:/

اومدیم خونه دوتامون باهم به مامانم میگیم مامان همه آشغالای خشک و تر رو باهم قاطی کن.


خخخخخ:)))))


#بازیافت.

#مبادله کالا با کالا.


یاعلی.


صبح نفهمیدم چجوری بیدار شدم.

با یه حالت گنگی که اصلا انگار نمیدونستم کجام به پهلوی چپ غلت خوردم(ساعت 8:40).

یه دفعه ساک مامان بزرگمو دیدم.

نمیدونم چجوری تو اونحال که اصلا نمیدونستم کجام ساکشو شناختم.

من اون لحظه:شکلک های رویایی,شکلک موفقیت,شکلک متحرک شادی

به مامانم میگم:عزیز جون اومده؟!

میگه آره.

برای اولین بار تو این تابستون ساعت بیست دقیقه به 9 بیدار شدم.!!!(همش عاخه ساعت 10 تقریبا بیدار میشم.یکم اینور اونور.)


پ ن:آبجی دومی مجموعه آنی شرلی رو خریده.

هنوز خونه خودشون نبردن کتابارو و توی قفسه کتابای منه.منم هی باهاشون ذوق میکنم^.^

پ ن 2:خیلی وقته باشگاه نرفتمااا.اصلا انگار یه تیکه از وجودم نیست.آزمون کمربندمم نزدیکه و من آماده نیستم.عی بابا.:/

پ ن 3:تلگرام که قطع شد ارتباط من با 80% دوستام رسما قطع شد.:|


خدا رو بابت همه ی داده ها و نداده هاش که همش هم به صلاحمونه شکر.

خونه ی دلتون چراغونی رنگی رنگی.


یاعلی.


سلاممم.:)

کتاب ماهی بالای درخت رو هم تموم کردم:)


موضوع:این کتاب در مورد دختریه به اسم "اَلی" که مشکلی داره که باعث میشه نتونه بخونه.

یعنی از نظرش کلمات ت میخورن.نویسنده ی این کتاب خودش هم قبلا این مشکل رو داشته و به همین دلیل بیانش از حس اون بچه خیلی قشنگه:)

بعد معلمی با شیوه ی خاصی در تدریسش به این بچه کمک میکنه که بتونه بخونه و بنویسه.^.^


خیلی قشنگه.

اصلا آدمو امیدوار میکنه به زندگی^_^

* پیشنهاد میشه:)


+دوستانی که رمان پشنهاد کردین.من وقت نکردن برم کتابخونه.به همین دلیل هنوز کتاب هایی که گفتین رو نخوندم.^.^

پ ن:تو مجموعه آنه شرلی دوتا از جلد هاشو اونموقع که تو دورش بودم نتونستم بخونم.الان شروع کردم:)   (جلد 4 و 8 )


+وقتتون پر برکت(به ویژه برای کنکوری ها).

#کتابخونی:)

یاعلی.



کتاب قنوت آخر رو هم تموم کردم^.^

خییلییی قشنگ بود.


هرکدوم از فصل ها از زبون یکی از اعضای خانواده شهیده.بعضی از فصل ها هم از زبون خودش یا دوستانشه.

خیییلییی قشنگه.

خیلی خیلی توصیه میشه بخونیدش:)



پ ن:بعضی جاهای کتاب غلط املایی داشت و کلی باید فکر میکردم که متوجه شم یعنی چی؟!.

لحظاتتون گل گلی و پر از کتابای مفید.

#کتابخونی:)


یاعلی.


سلاااممم:)

بالاخره بعد از3 روز کتاب ماه بر فراز مانیفست رو تموم کردم.:/

خیییلییی قشنگ بود.

اوایلش جذبم نکرده بود به خاطر همین طول کشید وگرنه این تعداد صفحه توی یه روز تموم میشع:/

476 صفحه بود.اوایلش شاید حوصله سربر باشه اما بعدش خییلی جذاب میشه^.^

موضوع از این قراره:

یه پدر که شغل ثابتی نداره دخترش آبیلین رو به شهر مانیفست میبره.

آبیلین با یه پیشگو آشنا میشه که گذشته ی مانیفست رو براش فاش میکنه ولی توی اون گذشته اشاره ای به پدر آبیلین نمیکنه با اینکه پدرش قبلا تو این شهر زندگی میکرده.

خلاصه که آبیلین و دوتا از دوستاش با این پیشگو یه سری ماجرا دارن که تعریف میکنه:)







لحظاتتون پراز خوشحالی^.^

#کتابخونی:)


یاعلی.


سلام.

امروز تو روبیکا داشتم می گشتم یه فیلم دیدم به نام"بنجی".


داستان یه سگ ولگرده که یه پسربچه پیداش میکنه و ش می خواد نگهش داره براش اسم بنجی رو هم انتخاب میکنن ولی مامانش نمیذاره نگهش دارن.پسره هم اون سگو از خونه بیرون میکنه ولی بنجی اطراف خونه پرسه میزنه تا اینکه دوتا ِ ماسک زده موقع ی از یه مغازه به دلیل اینکه این دوتا بچه چهره شون رو دیدن میبرنشون و بنجی سعی میکنه نجاتشون بده:)

محصول:آمریکا


خیلی قشنگه:)

معرفی میشود^.^


لحظات خوبتون پر از برکت.


یاعلی.



سلام.


مجموعه آنی شرلی خییییلیییی عالیههههه:))))

هرکی نخونه کل عمرش برفناست.:/


تاحالا تو وبم خیلی کتاب معرفی کردم ولی هیچ کدومشون بهتر از آنه نیستن.(نه اینکه بد باشنااا.آنه بهتره.)


این مجموعه 8 جلده که 7 جلد اول از زبون خود آنه و جلد آخر از زبون دختر آخری آنه ست^.^

+توی جلد آخر نه بلایی سر آنه میاد نه هیچی.فقط نویسنده خواسته تغییری بده که از زبون دخترش نوشته.

درضمن موقع خوندن خودم 2 سال وقفه افتاد بین خوندن این مجموعه،و جلد آخرش رو نخونده بودم چون فکر میکردم اینکه از زبون دخترشه جذبم نمیکنه ولی مثل 7 تای اول این هم قشنگ بود:))


ماجرا ش رو هم که احتمالا همه تون میدونید.همون ماجرای کارتونشه ولی.کارتونش فقط جلد اول کتابشه.توی کتابش آنه ازدواج میکنه و یک عالمه هم بچه داره:)


عکساشون:

483 صفحه

414 صفحه

406 صفحه

456 صفحه

391 صفحه

496 صفحه

 400 صفحه

480 صفحه


وقتتون پر برکت باشه ان شاءالله.


پ ن:دوستان این پست فقط به خاطر اینکه یه عالمه عکس داره طولانی به نظر میرسه هااا.

پ ن2:امروز خواهرزاده م رو با بچه یکی از فامیل که هر دوتاشون 3_4 سالشونه بردم پارک کلی بازی کردن.:))


روز و شبتون پر از آرامش.

#کتابخونی:)

یاعلی.


سلاااااممممم:)))

امروز صبح ساعت 8:30 مامانم بیدارم کرد که پرتو بدووو دیرت شددد.

می خواستیم بریم اردو.

اردو رو رفتیم گار شهدا و خیییلی حال داد.

بعد از اردو به بابام گفتم و اجازه گرفتم که و دختر خاله(زلال عزیزم)بریم همایش دختران انقلاب.

اول که یه سرود خوندن برامون و بعدش هم یک عالمه برنامه دیگه.

ورزشگاه پررر شده بود از جمعیت:)

 

خلاصه که اول مراسم دختر خاله و خاله گفتن:سورپرایز.حامد زمانی می خواد بیاد.»

من چند لحظه کپ کردم.بعد آنچنان هیجانی سراسر وجودمو گرفت که نمیدونستم چجوری بریزمش بیرون.:)))شکلک رویایی,شکلک متحرک رویایی,شکلک متحرک خوشحالی,,smiley dream,smiley animated dream,animated emoticons happy,,مبتسم حلم,مبتسم حلم الرسوم المتحرکة,الرسوم المتحرکة والرموز سعیدة,

 

خلاصه که کللللللییییی برنامه داشتن قبل از اومدن حامد زمانی.:|

سخنران آوردن و صحبت کرد و وسط سخنرانی خیلیا رفتن.به دلیل اینکه جمعیت زیاد بود و بعضیا تو حیاط بودت صدا تو حیاط هم پخش میشد.

سخنرانی که تموم شد مجری گفت کجا میرید؟ حامد زمانی می خواد برنامه اجرا کنه.!

 

دوباره ملت برگشتن:))))

خلا صه که با کلی دست و جیییییییغغغغ و هورا و شمارش مع حامد زمانی اومد رو سن.:))

خلاصه که سه تا آهنگ خوند و من با "شمشیر " و "دلارام" کلا میخوندم:))

 

شمشیر

دلارام

 

لشگر فرشتگان:)

خیییلیییی عالیییی بووود امروزمممم:))

 

 

پ ن:خاله و دخترخاله عزیییزممم (

زلال) ممنووونممممم:)))))

پ ن2:به آرزوی دیرینه م(دیدن حامد زمانی) رسیدم:))

 

#بهترین روز:)

#دختران انقلاب:)

 

ان شاءالله که به همه ی آرزو هاتون برسین:)

 

یاعلی.

 


دیشب گوشی م زنگ خورد دوستم فاطمه بود.

خونه شون رو عوض کردن بعد از اتمام سال تحصیلی و تلگرام هم که قطع شد رسما هیچ ارتباطی باهم نداشتیم.

دیشب زنگ زده بهم میگه من مشهدم گوشی رو میگیرم سمت حرم دعا کن.

بعد از اینکه دعا کردم آنتن رفت و قطع کردیم.


بعد چند دقیقه دوباره زنگ زد گفت حالا گوشی رو بده مامانت دعا کنه.



عاخه یه دوست چقدر میتونه با وفا باشه؟!

دریافت

پ ن:دوستای خوبتون زیاااد باشه ان شاءالله:)


روز و شبتون پر از حس های خوب.:)


#آقا بطلب.


یاعلی.


سلام.

کتابای دارن شان رو که قرار شد تا تموم نکردم نگم ولی تا جلد 7 خوندم.smiley

جدای از اون کتاب جنگ چهارشنبه ها رو هم تموم کردمheart

نوشته ی:گری دی اشمیت.:)

خیلی قشنگ بود.:)

دوسش داشتم و پیشنهاد میکنم بخونیدش.:)

من خودم توی نرم افزار "طاقچه" خوندمش.

ماجرا:از زبون پسربچه ایه که مدرسه ایه و از مدرسه هم خوشش نمیاد.کلی هم ماجرا داره تو مدرسه.جزو تیم دومیدانی مدرسه هم میشه و یک بار هم باید توی نمایشی از نمایشنامه های شکسپیر باید بازی کنه.

درکل جالبه.wink

روز و شبتون پر از اتفاقای خوب و دوست داشتنی.:)

#کتابخونی.

یاعلی.

 

 

 


سلام.

 

شکلک دار شدنمون رو به همه ی بیانی ها تبریک میگمwinkheart

 

البته بیان کلی قابلیت جذاب دیگه هم ایجاد کرده که برید ببینید.:)

سبک قلم رو قبلا نداشت و اضافه کرده.

اندازه قلمش هم متناسب تر شده.

و کلی چیز دیگه که درکل خیلی شبیه"word"شده.:)

 

پ ن:چند روزی بود که گرمازده شده بودم  و حالم خییلی بدبود.البته الان بهترم ولی به همتون شدیییدا پیشنهاد میکنم تا مجبور نشدید و کار مهمی پیش نیومد بیرون نرین.خیلییییی هوا گرمههههه.امروز قرار بود برم بیرون ولی نتونستمindecisionخلاصه که زلال جان ببخشید.

 

روز و شبتون پر از شادی و بدون درد و غم.

 

یاعلی.


سلام.

امروز به اتفاق جمعی از دوستان رفتیم پارک رازی.:)

اول رفتیم قایق سواری.:)

قایق ما دونفره بود.من و دخترخاله جان:)

مامان جان هم با چند نفر دیگه رفته بودن^.^

من فرمون میدادم و زلال عکس میگرفت و دوتامون پارو میزدیم.

خییییلیییی گرم بوووود

بعد از قایق سواری رفتیم قسمت نگارگری.

نقاشی های قشنگی داشت.:)

بعد رفتیم قسمت معرق کاری و از اینجور هنر ها.

یکی از اون غرفه ها(البته مغازه میشه گفت) تکه های فرش دستباف رو می برید و با ابتکار و سلیقه چیزای قشنگی درست میکرد:)

بعد از اون قسمت رفتیم سینما.

فیلم "قصر شیرین" رو دیدیم:)

فوق العاده نبود.بد هم نبود.:/

متوسط رو به خوب.:)


خلاصه که به قسمت نماز و ناهار رسیدیم و بعد از اون هم رفتیم موزه.:)

طبقه اول که فروشگاه لوازم التحریر بود و چیزهای خیییلییی قشنگی داشت:)

طبقه دوم موزه ی شیمی و فیزیک بود.


خلاصه که عااالییی بود الحمدولله:)


ان شاءالله که زندگیتون پر از اتفاقای خوب با افراد خوب و پر از خوشی باشه.:)


یاعلی.




سلام.

دیگه کتابای مجموعه دارن شان رو نمینویسم.:/

عاخه خیلی زیادنیک راست وقتی تموم شد کلشو مینویسم که تمومه:)


کتاب عروسک پدر رو تموم کردم.:)

معرفی میشه.:)


البته خودم به اندازه ای که انتظار داشتم دوسش نداشتم ولی درکل قشنگ بود:)


داستان:

درمورد یه دختریه به نام گِلِنّیس که توی یه خونواده خیلی پولدار زندگی میکرده و حالا پدرش به جرم ی زندانی شده و مادرش هم بعد از زندانی شدن پدرش از نظر روحی و روانی مریض شده و بچه ها بین فامیل تقسیم شدن برای نگهداری.


عکسش:


#کتابخونی:)

روز و شبتون گل گلی.

یاعلی.



یه مدته با پاییز دستبند گره ای درست میکنیم.

خیلی خوشگل شدن:)))


چند وقت پیش رفته بودیم با پاییز و بابام بازار و یک عااالمه مهره خریدیم^.^

ما هی میخوایم قیمتشونو پایین بیاریم ولی مهره هاش گرونن.:/



بالاخره بعد از مددددت ها رفتیم باشگاه.اونقده نرفتیم و بدنمون آمادگیشو از دست داده که موقع دویدن من و پاییز احساس میکردیم داریم بالا میاریم.:|

+البته کسانی که تازه میان باشگاه اینجوری نیست واسشوناااا.ما چونکه یکم سنگین تر کار میکنیم بیشتر اذیت میشیم.البته گرمای هوا هم بی تاثیر نیست.

حس خوبی داشت باشگاه رفتن بعد اینهمه مدت:)

البته از طرفی هم خیلیا رو نمیشناختیم.یا اونایی که میشناختیم تغییر کردن که آدم حرصش میگیره.:/

الحمدولله.:)


پ ن:دوستان دعا کنین بتونیم همین آزمون درراه رو بریم و قبول هم بشیم.(داریم واسه آزمون دان 3 آماده میشیم)


روز و شبتون پر از انگیزه.


یاعلی.


سلام.

بالاخره سفر چهار روزه مون به شمال و دید و بازدید اقوام تموم شد.:)


سفر رفتن رو دوست دارم ولی از راه سفر متنفرمممم.:/

موقع رفتن ترافیک نبود ولی موقع برگشتن.اونقدر ترافیک بود ک من دیگه اعصابم ریخته بود به هم.عاخه راه سه ساعته رو 7 ساعته طی کردیم.:/


ولی شمال خییییلییی خوب بود.هوای خوب، خنک، سرسبزی.و دیگر هیچ.:)


محیای چهار ساله مون(خواهرزاده م) هم یاد گرفته موقع قایم موشک بازی آروم را ه بره که متوجه نشم کجاست.:)



+روز و شبتون پر از هوای خوب و سرسبزی.


یاعلی.


سلام.

جلد سوم از این مجموعه رو هم تموم کردم.

جلد سوم:دخمه خونین

پ ن:با پاییز مسابقه کتابخوانی گذاشتیم و هرکس درطور مرداد تعداد صفحات بیشتری خونده باشه اونیکی براش هدیه میخره:)

لحظاتتون پر از کتابای جذاب و دوست داشتنی.

#کتابخونی:)


یاعلی.



سلام.

مجموعه قصه های سرزمین اشباح رو من 1_2 سال پیش شروع کردم و جلد اولش رو خوندم ولی چون از کتابخونه میگرفتم و میخوندم جلد دومش دست کی امانت بود و نتونستم بخونمش.جلد سوم رو شروع کردم ولی متوجه نمیشدم بعضی ماجراهاش رو.

تا اینکه چند روز پیش با پاییز رفته بودیم کتابخونه و دیدم جلد دومش هم اومده.

و من دوباره افتادم تو دور خوندن این مجموعه:)


داستانش:یه پسره به اسم دارن
(همون اسم نویسنده ش دارن شان)با دوستش میره به یک سیرک عجایب که نمایش ببینه.توی اون نمایش یه عنکبوت خیلی کشنده هم هست که با صدا فلوت کار انجام میده.ا

دارن به عنکبوت ها علاقه خاصی داره و می خواد شبانه اون عنکبوت رو به و منتظر میمونه تا دوستش بیاد ولی همه ی تماشاکنان میرن بیرون و دوستش با صاحب عنکبوت صحبت میکنه.دارن هم گوش می ایسته و میبینه که صاحب عنکبوت یعنی آقای کرپسلی یه شبحه.


بعدا که دارن اون عنکبوت رو میه عنکبوته دوستش رو نیش میزنه و آقای کرپسلی به شرطی دوست دارن رو نجات میده که دارن یه نیمه شبح شه و بشه همکار کرپسلی.

حالا کلی با ماجراهای نیمه شبحی سر و کله میزنه.


به نظر من کلا داستان های ترسناکی که مینویسن بیشتر بچگانه ست تا ترسناک.:|

جلد اول:

جلد دوم:

دریافت


لحظاتتون پر از یاد خدا.

پ ن:دوستان چرا بیان بعضی وقتا عکسارو به صورت لینک میاره؟!

#کتابخونی:)


یاعلی.



سلام.

دیروز با

پاییز رفته بودم خونه دوستش

بهار.(وبشون مشترکه)

زینب و زهرا هم بودن.

مثلا رفته بودیم کمک واسه مهمونی امروز که با دوستای دبیرستانشون گرفتن.

فقط ظرفارو شستیم و نشستیم به حرف و خنده.خخخ:)))


نوشمک آورد بخوریم در نگاه اول یکی شون سرمه ای بود و بقیه مشکی.0_0

از وسط که جداشون کرد چند تاشون سبز لجنی و چندتاشون زرشکی بودن.:))))))))))

هرکی می خورد کلی فکر میکرد که ببینه مزه چی میده.:)))


حوصله مون داشت سر میرفت که زهرا گفت خرک شیم از رو هم بپریم.(همونی که خم میشه یکی بقیه از رو کمرش میپرن)

کلی هم سر این خندیدیم.:)))



پ ن:از اون دستبند ها که یه نوع گره ی خاص داره یاد گرفتم:)


لحظاتتون پر از خنده و شادی:)


یاعلی.



سلام.

چند روز پیش با وی کوچک رفته بودیم طب سنتی.

می خواستن حجامتش کنن،پرستاره بهش میگه:

می خوام رو کمرت نقاشی بکشم:) چی بکشم؟

+یه عروس با یه گربه:))

 

بعد از اینکه کارش تموم شد اومده برا من تعریف کنه:

خاله اون خانومه برام یه عروس با یه گربه کشید.ولی

با نوکِ مدادی کشیدشون(مداد نوکی منظورشه) یکم نوکِ مدادشم تیز بود.:( سوزم گرفت.:(

 

فرداش که پنبه ی حجامتش رو مامانش براش کند میگه:مامان ازش عکس بگیر ببینمش.

عکسو بهش نشون دادیم : اِ.این که هیچ عروسی نیست.:( هیچ گربه ای هم نیست.:(

 

 

*به بچه ها حتی برای اینکه بشینن تا کارتون رو انجام بدین دروغ نگین.بالاخره می فهمن.:(

شاید اون لحظه نشست و پرستار کارشو کرد اما دیگه نمیاد که براش حجامت کنن.:(

 

#خواهرزاده کوچک:)

لحظاتتون پر از خوشحالی و بی غم و رنج.^^

 

یاعلی.


سلام.

امروز با چندتا از بچه ها رفته بودیم پینت بال.^^

ما گروه آخری بودیم که میرفتیم تو زمین.

همه رفتیم لباس پوشیدیم و اسلحه گرفتیم و رفتیم تو زمین.

 

چند نفرو زدم ولی نرفتم واسه گرفتن پرچمِ وسط زمین.(نمیخواستم تیر بخورم.:/)

چند دقیقه از بازی گذشته بود که یکی از بچه های گروهمون پرچمو گرفت و تا سنگر آخر آورد و ست اولو بردیم.:)

بعد زمینامونو جابجا کردیم و از پشت سنگر بلند شدم که تیر بزنم و تیر خوردم.میدونم از نزدیک خوردم ولی نمیدونم چقدر نزدیک بود ولی اونقدر درد گرفت که نشستم.ف.ا میگه وااای پرتو تیر خوردی:(     خخخخخ.:)))

خلاصه که داور گفت چک کنیم ببینیم تیر داریم یانه.

منم اسلحه  ت دادم دیدم تیرم تموم شده.:/

 

+اونجوری که فکر میکردم هیجان نداشت.:/

 

پ ن:دیروز رفتم چکاپ سه شیشه خون گرفت ازم.:(.خخخ:)))

 

روز و شبتون پر از خوشحالی.^.^

 

یاعلی


سلام.

الحمدولله که خدا توفیقی بهمون داد امسال هم نذری بدیم.:)

چقدر نذری درست کردنو دوست دارم.پر از حس خوبه.

بهترین قسمتش همون پخش کردنشه که خوشحالی مردمو میبینی.:)

 

تو کل لحظات درست کردن و پخش کردنش من و پاییز:خدا کنه شخصی که اینو میگیره خیلی خوشحال شه و واقعا دوستش داشته باشه.:)

 

الحمدولله رب العالمین که دوباره زنده بودیم و این جشن بزرگ رو دیدیم.:)

 

+عیدتون خییییلیییی مبارک.winkheart

 

+گفت پیغمبر هرآنکس در تولای من است

بعد من امضای حیدر اصل امضای من است.

 

 

+قسم به وعده ی شیرین "مَن یَمُت یَرَنی"

که ایستاده بمیرم به احترام علی(ع).

 

#فقط_به_عشق_علی(ع)

 

لحظاتتون پر از خوشحالی.

 

یاعلی.


سلام.

امروز مثل بچه های خوب اتاقمونو مثل دسته گل مرتب کردم:)

و اینکه یکی از جذاب ترین کارهامو کردم.به کیفم پیکسل زدم.^.^

 

پ.ن:یعنی هییییچ کدومتون ایده ای واسه تزئین برد مدرسه ندارید؟!

می خوام بدم دوستام تو نبود من(ان شاءالله)برد رو تزئین کنن.

 

پ.ن2:التماس دعا.

 

 

روز و شبتون بی دغدغه های الکی.

یاحسین.


اللهم ارزقنا زیارت الحسین(ع).

 

 

 
 

 

مداحی خیلی قشنگه.

برای جامانده ها.

ان شاءالله که سال آینده قسمتتون شه.:(

 

همتون کربلایی.

#اللهم عجل لولیک الفرج.

 

یاصاحب امان.

 

 


و خداحافظی کردم که ان شاءالله زائر کربلا باشم.

 

سلام.

امروز ورزش طرز نگه داشتن توپ هندبال رو یاد داد.

زنگ ریاضی هم کلللی تمرین حل کرد.

 

ان شاءالله که در همین چند روز بار سفر می بندیم برای رفتن به اربعین حسینی.

دعا گوی همتون خواهم بود ان شاءالله.

 

+اگه ازم بدی دیدید حلال کنید.البته توی دنیای مجازی خیلی بدی نمیشه کرد.:/.:)))

 

ان شاءالله که زائر کربلا باشید به زودی.

#آرزوی_براورده_شده

 

یاحسین.


سلام.

امروز زنگ اول فناوری داشتیم.:/

مسئول جمع کردن پول ها شدم.://///

قرار بود نفری 9000 تومن بگیرم و همه 10000 تومنی میدادن.

من هم 1000 نداشتم که بدم بهشون.

خلاصه که یه ده تومنی گرفتم و بردم دفتر ناظم هامون گفتم:

خانم"ع" ده تا 1000 دارین؟

_مگه من بقالیَم که ده تا هزار داشته باشم؟

 

ولی اونیکی ناظممون بقالی بود:|

ده تا هزاری داد بهم.:)))

 

زنگ سوم قرآن داشتیم و معلممون خیلی لحن خانم جلسه ای داره.:/

انگار یه عالمه پیرزن نشستن و با اون لحن میخونه.:/

سر زنگش همیشه خیلی خوابمون میگیره.:|

 

خلاصه که گفت مبینا بخونه.

دیدیم مبینا خوابه.0_0

یکی از پشت سرش با انگشت میکوبوند تو کمرش.

یکی از جلو با آرنجش میزد به سرش.

بغل دستی ش هم میکوبوند تو پهلوش.خخخخخ:)))))

 

خلاصه بیدار شد و با دوتا دستاش سرشو گرفته میگه:چیه؟!

+بخون.

_اه چرا بیدارم کردین بد خواب شدم.0_0.خخخ:))))

+بدو بخون.:/

 

بالاخره خوند و بعدشم باز گرفت خوابید.:))))))))))

 

زندگی تون بی افسردگی.

 

یاحسین.


سلام.

اول نوشت:شهادت امام حسن (ع) رو به همه تون تسلیت میگم.

 

با انگشت های آبی و صورتی درحال پست گذاشتنم.

بالاخره از آبجی دومی یاد گرفتم جوهر پرینتر رو شارژ کنم:)

خوشحالم.^.^

 

امروز (با توجه به ساعت که یک نصفه شبه دیروز حساب میشه)زنگ اول زبان داشتیم که با"ز.ع" رفتیم مکالمه جواب دادیم و هردوتامون هم4/75 از5 شدیم.:/

آخه یه سوالو یادمون رفته بود که باید تو مکالمه باشه و رفتیم دوباره اومدیم.:/

 

زنگ آخر هم دفاعی داشتیم.:/

هنوز با درسش نتونستم ارتباط برقرار کنم.:|

 

پ ن1:این جمعه و جمعه های دیگر حرف است

آدم بشوم دوشنبه هم می آیی.

 

پ ن2:بند ساعتم رو عوض کردم:)

 

پ ن3:دوستان اگه ایده برای تزئین برد مدرسه دارید بگین لطفا.خوشحال میشم^.^

 

همتون کربلایی.

 

یاحسین.

 

 


توکه باشی دلم دیگه نمی لرزه

همین گریه به لبخند تو می ارزه

حسین جانم

 

بذار سایه ت همیشه رو سرم باشه

قرار ما حرم باشه

حسین جانم

 

حرم گفتم هوای کربلا کردم

هواییشم فقط دور تو می گردم

حسین جانم

 

پناهم باش به جر روضه ت پناهی نیست

به غیر از تو برا من تکیه گاهی نست

حسین جانم

 

به قربونت نگاه اطلسی داری

وم آقا همش دلواپسی داری

حسین جانم

 

غلط گفتم که چیزی توی کاسه م نیست

چی کم دارم تو رو دارم حواسم نیست

حسین جانم

 

سبک بالم تو ایوون تو جا دارم

از این دنیا یه قطعه کربلا دارم

حسین جانم

 

دوست دارم همه داراییم اینه

دلم میره ضریحت رو که میبینه

حسین جانم

 

سلام آقا که الان روبه روتونم

من ایستادم زیارت نامه می خونم

حسین جانم

 

 

 
 

 

 

پ ن1:توی هیئتمون این مداحی رومیذارن(نزدیک پیاده روی اربعین یعنی الانا)و بچه ها دو به دو دستای همدیگه رو میگیرن به صورتی که زیر دستاشون یه کوچه درست میشه و بچه های عازم کربلا رو از اون تو رد می کنن.

 

پ ن2:مداحی ش فووووق العاده ست.حتما گوش کنین.

 

روز و شبتون با نگاه ائمه(ع).

 

یاحسین.

 

 


بخونیدش خیلی خنده دارهخخخ:)))

دیروز تو راه مدرسه یه کیک دو تومنی گرفتم که خییلی دوسش داشتم(قبلا خورده بودم)

رفتیم مدرسه و تو صف ایستاده بودیم که دیدم ناظممون یه کیک مث کیک من دستشه.خخخ:)))

آروم به"ز.ع"گفتم اِ خانوم"ع" کیکش مث کیک منه.فکر نمی کردم ناظم ها هم همچین کیکایی بخورن(خییلیی کاکائویی بود).حالا چرا با خودش آورده.خخخ:))))

خلاصه که ناظممون میکروفون رو گرفت و آخر حرفش گفت:راستی اینم کیک یکی از بچه هاست که صبح از کیفش افتاده.

به سرعت نور کیفم رو نگاه کردم و فهمیدم دگمه ی کیفم باز شده و کیکم افتاده.:(((((

حالا ناظممون هم تپله و من فکر می کردم الان باز میکنه می خوردش.خخخ:)))

حرفای ناظم تموم شد و صف ها داشتن میرفتن بالا که رفتم به مسئول پرورشی مون گفتم:خانوم"ف" اون کیک منه.

قیافه م مث مامانایی شده بود که بچشون وسایل یکی رو خراب کرده و دارن معذرت خواهی میکنن.:))))

اونم خنده ش گرفته بود:خب برو برش دار.:)

 

پ ن:تازه این فکر هم به نظرم اومد که یکی از بچه ها بره بگیره کیکمووو.:(((     خخخخخ:)))))

 

#فکر_های_مالیخولیایی:)))

 

روز و شبتون بی استرس.

 

یاعلی.


سلام.

امروز زنگ اول دینی داشتیم.امتحان کتبی گرفت با اینکه نگفته بود.:/

متوسط دادم چون درسش آسون بود یه جورایی بلد بودم.

 

زنگ دوم ورزش داشتیم.اتفاق خاصی نیفتاد:|

 

زنگ سوم مطالعات.

ما هفتم معلم مطالعاتمون جوون و خعلی باحال بود:)

هشتم یه معلم سن بالا داشتیم که خعععلییی رومخ بود.:/

کلا مینشست یه گوشه.بچه ها کنفرانس میدادن، سوالات رو دفتر چاپ می کرد، سرگروه ها یا خودش امتحان می گرفتن و سرگروه ها صحیح می کردن، کلا هم می گفت سر کلاس بشینیم درس بخونبم.:/

امسال معلم مطالعاتمون 26 سالشه و خععلی باحاله البته به پای معلم هفتمون نمی رسه اما خعلی باحاله اینم^.^

پ ن1:چقدر درس اول مطالعات نهم رو پیچوندن.:/

 

پ ن2:دعا کنین واسم یه کاری رو باید می کردم ولی هنوز نیجه ش مشخص نیست.

دعا کنین درست شه.

 

دوستان مدرسه ای و دانشگاهی.معلم ها و استاداتون خوب باشن ایشالا.:)

روز و شبتون بی استرس.

 

یاعلی.


سلام.

نمیدونم چجوریه که گاهی ورق زندگی آدم کاملا بر میگرده.

دوسال پیش که پایه هفتم بودم درس نمی خوندم.

اصلا هم نمی خوندم.

نمره ی علومو می گرفتم 12 و نمره ی ریاضی11.:/

این بود وضع درسام تا اینکه پایه هشتم معلم ریاضی مون شد خانم "الف.ز" و ورق زندگی من برگشت.heart

تا قبل از اون از ریاضی متنفر بودم و لاش رو باز نمی کردم ولی از اون به بعد کتاب میدیدی دستم ریاضی بود.laugh

سرگروه ریاضی شدم اون سال که هیچی.نمره ی ریاضی م هم از 11 رسید به 20wink

سال هشتم که تموم شد تمام مدت خدا خدا می کردم که معلمم همون قبلی باشه.:)

 

همون قبلی شد و من کللللی خدا رو شکر کردم:)

قبل از اینکه این معلمه رو ببینم همش تو فکر این بودم که ادامه تحصیل ندم:/

اما بعد از اون تصمیم گرفتم ان شاءالله برم رشته ریاضی^.^

 

پ ن:مشق زیاد میده ولی اونقدر دوسش دارم که حاضرم صبح تاشب و شب تاصبح مشق ریاضی بنویسم:)

#بهترین_معلم_ریاضی:)

 

ورق های سیاه زندگیتون سفید.

 

یاعلی.


سلام.

امروز با دوستان رفتیم پارک بانوان:)

کلی راه رفتیم، دویدیم، آب بازی کردیم و خندیدیم:)

 

فردا هم قراره ان شاءالله دوستان بیان خونمون و باهم کاری که داریم رو انجام بدیم.:)

ان شاءالله از کارمون عکس میذارم.:)

 

پ ن:خدا دوستان خوبتون رو براتون حفظ کنه.:)

 

هر روزتون به آرزوهاتون نزدیک تر.

 

یاعلی.


بازم سلام.

ادامه ی خاطرات:

حرم حضرت عباس علیه السلام رو که زیارت کردیم به مامانم و خواهر سومی گفتم من میرم این وسط(دو تا مکان مربعی شکل برای نمازکه بین این دوتا خالی بود برای صف زیارت)که برای یه بنده خدایی که گفته بود برام نمازبخون نماز بخونم.

رفتم و نمازمو خوندم، دیدم مامانم بین این دو تا مربع برامون جا گرفته.

بعد نمازم رفتم پیشش گفت: حرم رو بسته ن چون الان نزدیک اذان ظهره اینجا نماز جماعته.

نمازمون رو خوندیم.ولی چه نمازی.

کلا حدود ده متر با ضریح فاصله داشتیمheartان شاءالله که همچین نمازی قسمتتون شه:)بهترین نماز عمرم بود.الحمدولله^.^

بعد از نماز دوباره زیارت کردیم و رفتیم برای ناهار، که الحمدلله اونقدر موکب زیاد بود ناهارمون جور شد.:)

 

 

بعد ناهار رفتیم یکم استراحت کردیم و همراهامون گفتن فردا صبح حرکت می کنیم به سمت ایران.

با مامانم و آبجی سومی سریع راه افتادیم به سمت حرم امام حسین(ع)

باز هم دم در شلوغ بود ولی وقتی رفتیم داخل از ازدحام کم شد .

یه صف مارپیچی داشت قبل از رسیدن به ضریح که خییلی شلوغ بود. منتظر موندیم تا رسیدیم به وسطای ردیف اول که نگهمون داشتن و گفتن اینجا خون ریخته داریم تمیز میکنیم.(احتمالا کسی خون دماغ شده بود)بعد که راهمون باز شد چون افراد جلویی طی تمیز کاری خدام جلوتر رفته بودن تا یکی دو ردیف خالی بود و همه می دویدن.:))

به نزدیک ضریح که رسیدیم دیگه خیلی شلوغ بود.خدام هم یه گوشه ایستاده بودن به همه آب میدادن که یه وقت تو شلوغی کم نیارن.خیلی حس قشنگی بودهرکی آب می خورد رو به ضریح میگفت "سلام بر حسین".

با سیل جمعیت جلو رفتیم و الحمدلله دستمون هم به ضریح رسید.

 

تقریبا ساعت 6:30 صبح فردا حرکت کردیم به سمت مرز مهران.

ماشاءالله قیمت ماشین هایی که از کربلا میبردن مهران هم خییلی بالا بود.اول که ماشین قیمت میکردیم 200 هزار تومن.

بعد یکم کمتر شد تا اینکه ما با 180000تومن رسیدیم مهران.

 

از شهر مهران هم ماشین خودمون رو سوار شدیم تا خونه.

و سفرمون به پایان رسید.

 

پ.ن:این دوتا پستی که خاطره گذاشتم صرفا جهت آشنایی افرادی که اربعین کربلا نرفتن با این سفر بود.ان شاءالله تو پست بعدی خاطرات به یادموندنی مون رو میگم:)

پ.ن2:امروز اولین روز مدرسه بعد از سفرم بود و دیر هم رسیدم آخه خیییلییی خسسته بودم و خواب موندم.مامانمم فکر می کرد نمی خوام برم که بیدار نشدم.خخخ:)))خلاصه که به ناظممون میگم به من برگه بدین برم بالا.گفت الان رسیدی؟ من فکر کردم منظورش اینه که الان اومدی مدرسه؟!(فکر کردم داره تیکه میندازه که دیر کردم)گفتم بله.نگو منظورش بوده که الان از کربلا رسیدی؟

خلاصه که گفت زیارتت قبول.بیا اینم برگه، برو بالا.خخخ:)))

 

پ.ن3: به نیابت از اونهایی که دنبالم میکنن یا من دنبالون میکنم تو وب هم قدم برداشتم:)

 

ان شاءالله سال دیگه اربعین کربلا قسمتتون شه.

 

یاحسین.


سلام.

امروز دوشنبه است و من دیروز رسیدم خونه.

الحمدولله سفر اربعین خیلیییی خوبی بود.

ان شاءالله که روزی هرساله مون باشه.

روز اول تو مرز مهران.خیلی شلوغ نبود.ما یکشنبه هفته گذشته مهران بودیم که خیلی هم شلوغ نبود و تقریبا اصلا معطل نشدیم.

به عراق که وارد شدیم با پنجاه هزا تومن با ماشین وَن رفتیم نجف که تقریبا ساعت 7-8 شب راه افتادیم و ساعت 3 نصفه شب یا همون سه صبح رسیدیم نجف.

یک شب و نصفی نجف بودیم و بعد پیاده روی رو از ساعت دو نصفه شب چهارشنبه پیاده روی به سمت کربلا رو شروع کردیم.

روز ها خیییلییی گرم و شب ها خنک بود.

آب و غذا هم همه جا تو راه پیاده روی میدادن. یعنی هرچی می خواستیم میدادن. مثلا دختر خاله جان دلش بستنی می خواست که بستنی دادن.

هی هم شربت می دادن.

غذا هم از پیتزا گرفته تا فلافل و قرمه سبزی و قیمه و خوراک لوبیا تا نون و پنیر.همه چی میدادن.

سه روز تو راه بودیم و روز سوم رسیدیم کربلا.موکبمون کنار تل زینبیه بود و مستقیم به گنبد امام حسین علیه السلام دید داشتیم.

حرم حضرت عباس علیه السلام که برای زیارت رفتیم قسمت بالا که ضریح بود رو بسته بودن و برای آقایون بود.ما می رفتیم حدود سی تا پله (بجای پله سطح شیب دار بود)پایین و صف می شدیم و دور میزدیم و کامل دستمون به ضریح می رسید.

 

ادامه دارد.

#پیاده-روی-اربعین

پ.ن:سرما خودرم شدیییید.

 

روز و شبتون حسینی.

 

یاحسین.


سلام.

درس هام عقب مونده شدید.:/

هی میرم کتاب مطالعاتم رو باز کنم میبینم حسش نیست.ولی حسش رو باید ایجاد کنم.باید به زور بخونم که بعدا استرس نداشته باشم که نکنه یه وقت درس ازم پرسیده شه ولی بلد نباشم.

کللی هم مشق ریاضی ریخته رو سرم.:/

 

شهادت امام رضا(ع)رو به همه تون تسلیت میگم.:(

خیلیییی دلم می خواد برم مشهد.

یه مدت پیش داشتم با خودم فکر می کردم که :ما تو ایران زندگی میکنیم و رفتن به مشهد برامون آسون تر بدست میاد تا سفر به کربلا.به همین دلیل هم قدر حرم امام رضا(ع) رو وانقدر که باید نمیدونیم.

دوست داریم بریم زیارتشون.دلمون هم گاهی تا مرز گریه برای مشهد و زیارت امام هشتم(ع) تنگ میشه.ولی برای کربلا رفتن بیشتر بی تابی میکنیم.

خلاصه که اونقدر دلم برای زیارت مشهد تنگ شده که خدا میدونه.

 

چقدر آخر این ماه سخت و سنگین است

تمام آسمان و زمین بی قرار و غمگین است

بزرگ تر ز غم مجتبی(ع)و داغ رضا(ع)

فراغ فاطمه(س)با خاتم النبیین(ص) است

 

پ.ن1:کتاب "یوما" رو دارم می خونم.ولی چون از درس هام عقب موندم نمیتونم خیلی زود تمومش کنم.فقط اونقدر بگم که فووووق العاده ست:)

پ.ن2:پاییز عزیز دوست داشتنی ما تولدت مباااارکککککheart

ان شاءالله که آرزو هات برات خاطره شن :)

 

یاعلی.


غریب است.

دریغ از یک شمع، گل، و.حتی یک زائر.

حتی ضریح و گنبد.

ان شاءالله برسد روزی که حرم امام حسن مجتبی (ع) هم مانند حرم امام حسین(ع) شلوغ و پر از زائر شود.

زیارت از نزدیک.نه از راه دور.

ان شاءالله برسد روزی که ما شیعیان ضریح و گنبد بسازیم برای ایشان.

 

عالم امروز پر از ماتم و رنج و محن است

گرد غم برسر هر محفل و هر انجمن است

این چه شور است که برپا شده در عرض و سماء

این چه سوز است که در سینه ی هر مرد و زن است

بانگ و فریاد به گوش آید از افلاک مگر

رحلت ختم رسولان و امام حسن است

 

شهادت پیامبر اکرم(ص)  و امام حسن مجتبی(ع) تسلیت باد.

 

اللهم عجل لولیک الفرج.

 

روز و شبتون با عشق به اهل بیت (ع).

 

یا علی.


سلام.

چ خز.

پنجشنبه کلاس فوق العاده ریاضی داریم.:/

تا شش هفته.

به خزیَتِش پی بردید؟!

البته خدارو صد هزار مرتبه شکر که معلممون رو دوست دارم.وگرنه کلاسمون اصلا قابل تحمل نبود برام.:|

 

پ.ن:چند روز پیش افتادم زمین و دستم از کتف برگشت.

خدارو شکر الان خیلی بهترم.

البته همون شب اول خوب بودمااا.ولی صبح روز بعدش که بیدار شدم بدجووور گرفته بود .

 

پ.ن2:شما هم از انشا نوشتن بدتون میاد؟

 

پ.ن3:به نظرتون من چه رنگیم؟

 

 

ذهنتون پر از رنگ های شاد.

 

یاعلی.


سلام.

باید الان برم مونولوگ زبان بنویسم.ولی هیچییییییی به ذهنم نمیاااااد که نمیااااد.:((((

یعنی رسما ذهنم شده یک صفحه ی سفید سااااده ی ساااده.

 

پ.ن:زاده م دارم تصویری حرف میزنم میگه خاله حالا عروسک هاتو نشونم بده ببینمشون.:))))))))

دلش برا عروسک هام تنگ شده.^.^

 

ذهنتون رنگی.

 

یاعلی.


سلام.

اول نوشت:عیدتون مبارک:)

و اما بعد.:

ما یه معلم مطالعات داریم که هروقت امتحانی میگیره یا درس میپرسه خیلی به این تاکید داره که:من نمره هاتونو خیلی با دقت می ذارم.اعتراض قبول نمیکنم.

امروز از من درس پرسید و الکی ازم2 نمره کم کرد چون از من و چند نفر دیگه باهم پرسید و یکی شون نخونده بود، من و با اون اشتباه گرفت.:/

اول سال که اومد گفت من 26 سالمه و منم خدارو شکر کردم که حداقل جوونه و واسه نمره دادن درکمون میکنه.و اینکه حوصله ش بیشتر از معلمای سن بالا تره.

ولی خعععلی رو مخه.:/

بهش میگم اشتباه دادی نمره مو میگه با من بحث نکن.:|

 

پ.ن:امروز مدرسه مون پیکسل فانتزی تک شاخ دادن:)

 

روز و شبتون بی ناراحتی.

 

یاحسن.


سلاممممم

فردا تعطیلیییممممم.:)))

 

پ.ن:امروز با"ز.ع"وقتی دیدیم برف میباره 100 تا صلوات نذر کردیم که تعطیل شیم.:)))))

شبکه خبر زیرنویس کرده که دبستان و دوره اول دبیرستان تعطیلن "ز.ع"زنگ زده میگه پرتو دعاهامون نتیجه داد.:))))

 

دعاهاتون مستجاب.

 

یاعلی.


سلااااممم:)

امروز رفتیم فیلم منطقه پرواز ممنوع رو دیدیم.خییلییی قشنگ بود^.^

 

موضوع:داستان از اونجا شروع میشه که سه تا پسر بچه ی یازده_دوازده ساله می خوان برای مسابقه هواپیما بسازن و میرن توی جنگل تا اون رو امتحان کنن و هواپیماشون سقوط می کنه.در حین گشتن دنبال هواپیما یه سری اتفاقات براشون میفته.

 

خییلییییی فوق العاده بود^.^

همین که از سینما اومدیم بیرون به خواهرم میگم:دوست دارم همین الان برگردم و دوباره ببینمش:)  .»

اون حس غروری که به آدم میده خیلی قشنگه^^

یکبار واقعا کمه واسه دیدنش:)

 

پ.ن:از شنبه امتحانات میان ترممون شروع میشه.:/

 

#منطقه_پرواز_ممنوع.

#انگیزه_گرفته_هاییم:)

زندگی تون سرشار از افتخار.

 

یاعلی.

 

 


پاییز رو به من:هروقت خواستی جا بزنی به دلیل شروعت فکر کن.

خواهرزاده جان (محیا) در حالی که بستنی ش رو لیس میزنه:یعنی چی؟

پاییز:یعنی هر کاری رو که شروع کردی تموم کن.

محیا:یعنی گازش بزنم؟

:)))))))

 

پ.ن1:و نمی شود از درس خواندن فرار کرد.چرا که فردا باز هم امتحان داریم.اگرچه امتحان علوم عقب افتاد، اما امتحان زبان که سر جاشه.:/

 

پ.ن2:دلم می خواد سریع تر سال تموم شه و وقت پیدا کنم که کارای غیر درسی بکنم.یک عااالمه کتاب بخونم و نقاشی بکشم و.

 

پ.ن3:از طرفی هم دلم می خواد کللللی درس بخونم و نتیجه ی تلاشمو با نمرات عالی ببینم.اما حال اینهمه درس خوندنو ندارم.:/

 

وقتتون با برکت و ذهنتون گیرا.

 

یاعلی.


سلاااامممم:)))

آبجی اولی و خواهرزاده گرامی و جان بالاخره اومدن^.^

 

خیلییی خوشحالم.الحمدلله:)

 

پ.ن1:فردا هم تعطیله.و امتحان میان ترم علومی که عقب افتاد.:)

 

پ.ن2:پنجشنبه رفتم بیرون، تا نصفه شب همش احساس می کردم ته گلوم غبار داره.اونقدر صدامو صاف کرده بودم که گلوم میسوخت.

خدا رو شکر که فردا رو تعطیل کردن.^.^

همین که خبر تعطیلی رو شنیدم زنگ زدم "ز.ع"و مبینا که تعطیله.مبینا میگه:بهترین خبری بود که میتونستی بهم بدیییی.:))))))

 

خلاصه که شبتون به خیر.

 

زندگی تون پر از خبر های خوب.

خبرای بد زندگی تون کم

یاعلی.


سلااااممم:)

امروز رفتیم فیلم منطقه پرواز ممنوع رو دیدیم.خییلییی قشنگ بود^.^

 

موضوع:داستان از اونجا شروع میشه که سه تا پسر بچه ی یازده_دوازده ساله می خوان برای مسابقه هواپیما بسازن و میرن توی جنگل تا اون رو امتحان کنن و هواپیماشون سقوط می کنه.در حین گشتن دنبال هواپیما یه سری اتفاقات براشون میفته.

 

خییلییییی فوق العاده بود^.^

همین که از سینما اومدیم بیرون به خواهرم میگم:دوست دارم همین الان برگردم و دوباره ببینمش:)  .»

اون حس غروری که به آدم میده خیلی قشنگه^^

یکبار واقعا کمه واسه دیدنش:)

 

پ.ن:از شنبه امتحانات میان ترممون شروع میشه.:/

 

#منطقه_پرواز_ممنوع.

#انگیزه_گرفته_هاییم:)

زندگی تون سرشار از افتخار.

 

یاعلی.

 

 


سلام.

یه مدت پیش استاد باشگاهمون کلاس کنار خونمون رو هم گرفت.

من هم به دلیل همراهی با مبینا و اینکه راهم نزدیک تر باشه اومدم این باشگاه.

 

روز اول بچه ها رفتار خیلی دوستانه ای باهام نداشتن.

و این به خاطر اختلاف کمربندی مون بود.اما به مرور که تا حالا سه جلسه رفتم، رفتارشون بهتر شده^.^

از بهترین امتیاز های این باشگاه بودن استاد خودمون و بعد بودن مبینا ست.:)

 

پ.ن1:دیشب موقع درس خوندن با خودم فکر می کردم که فکر کن فردا تو مدرسه بگن چون بعضی هاتون نمیدونستین کدوم امتحانه، امروز کلا امتحان نمی گیریم.اما بعد به این نتیجه رسیدم که مدرسه اگه مدرسه ی ما باشه، شده دوتا امتحانو تو یه روز بگیره، میگیره.ولی عقب نمی ندازه.

ولی امروز دقیقا همون اتفاق رویایی افتاد و امتحان نگرفتن کلا.^.^

 

پ.ن2:آلودگی هوا هنوز هم شدید است.امروز خییلی سرم درد میکنه.:/

 

زندگی تون بدون مریضی.

شاد و موفق باشید.

 

یاعلی.


سلام.

آقا چرا این امتحانا دست از سر ما بر نمی دارن؟!!!!!

میان ترم تموم شد، کلاسی ها شروع شد.حالا شفاهی و کتبی هم که فرقی نداره.مهم اینه که واسه همشون باید درس بخونیم.:/

البته که واسه همشون نمی خونیم چون گاهی اوقات حسش نیست و گاهی هم وقتش.:/

ولی خب استرسش که هست.:|||

 

پ.ن:تاریخ رو دوست دارم اما الان حال ندارم بخونم.:///

پ.ن2:باورم نمیشه که واسه پرسش شفاهی دینی خوندم0_0

پ.ن3:شبتون به خیر.

 

 

روز و شبتون پر برکت.

 

یاعلی.


سلام.

موقع مرتب کردن قفسه کتاب ها که میرسه به این فکر می کنم چقدر دوست دارم همه  شون رو بخونم.چقدر دوست دارم سریع تر تابستون برسه و از درس خلاص شم وبچسبم به کتاب های کتابخونه ی گوشه اتاقمون.

چقدر همه ی ژانر ها ی کتابها برام جذابه.

اما وقتی تابستون میرسه یک هفته ی اول و دوم و سوم به استراحت می گذره و بقیه ش هم گاه گداری یک کتاب یا شاید هم چند تا از کتابخونه ی سر کوچه مون می گیرم و می خونم و سال بعد شروع میشه و من باز هم کتابهای خودمون رو نخوندم.

قبل از تابستون به این فکر میکنم که سال تموم شه و نقاشی بکشم.سال تموم شه و کار هنری کنم.سال تموم شه و تمرین نوشتن کنم و.

اما وقتی سال تموم میشه گوشه ی اتاقمون می شینم و به لیست کار هایی که منتظر ایجاد وقت برای انجامشون بودم فکر می کنم و به دیوار رو به روم خیره می شم و همین.بله همین.

هیچکدومشون رو انجام نمیدم چرا؟چون دیگه حالشو ندارم.تو سال تحصیلی هم وقتش رو ندارم.شاید هم دارم.که بله دارم.اما اگه برم سراغشون یا یکی پیدا میشه که بگه چرا درس نمی خونی.یا اینکه خودم به این فکر میکنم که چرا درس نمی خونم؟!

 

و همینقدر زندگی اعصاب خورد کنه.که گاهی اوقات نفسم می گیره از اینهمه کار.از اینهمه برنامه ی انجام نشده.از اینهمه بی هدفی.از اینهمه هدر دادن عمر.

و تابستون هم تموم میشه و به این فکر می کنم که کدوم کار رو که می خواستم انجام برم، انجام دادم؟

نتیجه ی آخرش :هیچ.!

 

تو سال تحصیلی به این فکر میکنم که اونقدر کتاب بخونم که خفه شم.اما نمی خونم.و بعد حسرت می خودم که ای کاش از وقتم خوب استفاده می کردم.

و به این شعر فکر می کنم که:از دی که گذشت هیچ از او یاد مکن     فردا که نیامده است فریاد مکن

                                     بر نامده و گذشته بنیاد مکن                 حالی خوش باش و عمر بر باد مکن

 

نتیجه ی اخلاقی:همین دو بیت شعر رو الگوی زندگی قرار بدیم.که هم الگوی دُنیوی میتونه باشه و هم الگوی معنوی و اُخروی.آقا می خوای نماز قضا بخونی؟با توجه به شعری که قرار شد الگو باشه، به این فک نکن که چرا قضا شد.به این فکر نکن که فردا میخونی.همین الان پاشو بخون.از الان تصمیم بگیر دیگه قضا نشه.

می خوای درس بخونی؟ به این فکر نکن که چرا قبلا نخوندی.به این فکر نکن که الان نخونی و بعدا جبران کنی.همین الان بخون.شاید فردا زنده نباشی.

 

 

وقتتون پربرکت.

هدفتون مشخص.

 

یاعلی.

 

 


سلام.

امروز ظهر مامان جان فرمودن که:می خوایم بریم خونه ی عمه  و درساتو بخون.

مشق داشتم ودرس هم نخونده بودم.خلاصه که کتابمو گرفتم و گفتم مشق همو وقتی اومدیم می نویسم.

تو راه هم همش استرس داشتم که وای درسم مونده.:/

خلاصه که رسیدیم خونه ی عمم و همین که در رو باز کردن دخترِ عمه کوچیکم که همسنمه گفت:پرتو خبرو شنیدی که فردا و پس فردا تعطیله؟

جیغ زدم و کلی ذوق کردیم:)))

و این هم از خبر خوش امروزم^.^

 

پ.ن: از مهمونی که برگشتیم دیدیم تو راهرو دم در خونه همسایه مون به اندازه نصف راهرو کفشه.0_0

بعد شنیدیم که یه مرده گفت:"برا سلامتی هردوتا خانواده صلوات. "که فهمیدیم عروسی یا نامزدیه:)

ان شاءالله که خوشبخت شن^.^

 

آرزوهاتون به بهترین نحو خاطره شن:)

 

یاعلی.


سلام.

من دوباره حس و حالم واسه درس خوندن  رفت.

به مامانم میگم مامان حال ندارم درس بخونم:/

میگه طبیعیه اونقدر تعطیل شدین که دیگه حالت رفت.

 

پ.ن1:از طرفی دوست دارم فردا تعطیل شه چون هم مشق دارم و هم درس.از طرفی هم دوست ندارم تعطیل شیم چون باز سردمیشم.:/

پ.ن2:یلداتون پیشاپیش مبارک^.^

پ.ن3:چند روزه پشت هم مطلب می ذارم.مطالب قبلی رو هم ببینید.:)

 

زندگی تون پر از رنگ های شاد.

 

یاعلی.


و کتاب یوما به پایان رسید.

 

خیییلیییی کتاب فوق الهاده ای بود:)

نوشته خانم "مریم راهی".

خیلی قشنگ بود.

عکسش:

 

موضوع:زندگی حضرت خدیجه (س) که حضرت فاطمه(س) رو باردار بودن رو بازگو کرده به قلم خییلیییی قشنگ:)

به شدددت توصیه می شود.

 

آمار کتاب خوندنتون زیاد.

 

یاعلی.


سلام.

امروز کلاس فوق العاده داشتیم. با "ز.ع" تو یه کلاسیم.

از دیشبش فاطمه گفته بود می خواد بیاد ببیندمون.

از خونشون تا مدرسه ی ما حدود 2 ساعت راهه.

از اونجا کوبیده بود اومده بود اینجا ما دوستاش رو ببینه.:)

آخه دوست اینقدر خوب؟اینقدر مهربون؟

 

با "ز.ع" کلاسمون که تموم شده بود موقع بیرون اومدن از مدرسه بهش میگم:به نظرت فاطمه امروز میاد؟

گفت:نه بابا.میدونی خونشون چقدر دوووره؟!

از در که رفتیم بیرون دیدیم اونجا وایساده منتظر ماها.heart

از خوشحالی داشتم بال درمیاوردم.^.^

 

 

پ.ن:با مبینا داریم کار هنری با نمد انجام میدیم که بزنیم دیوار اتاقمون.وقتی انجامش نمیدم همش فکر میکنم که چقدر دوست دارم بشینم پاش تموم که شد پاشم.اما وقتی میشینم به این فکر میکنم که شنبه امتحان ادبیات دارم و دوشنبه زبان.:/

 

خاطرات خوشتون زیاد و ماندگار.

 

یاعلی.


اینکه چند نفر باشن که باهاشون بگی و بخندی حداقل گاهی اوقات.

اینکه یه رفق پایه داشته باشی واسه ماجراجویی.

اینکه کار فرهنگی کنی تو مدرسه.

اینکه تکواندو کار باشی.

همش قشنگه.

 

الحمدولله.

 

چیز های قشنگ زندگیتون زیاد.

سختی های زندگی تون کم.

 

یاعلی.


سلام.

شهادت سردار بزرگ و شجاع کشورمون سردار حاج قاسم سلیمانی رو به همتون تسلیت عرض می کنم.

 

 

+ان شاءالله خدا به خانواده شون صبر بده.:(((

+برای تعجیل در فرج امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف)صلوات بفرستید.

 

اللهم عجل لولیک الفرج.

 

یاعلی.


سلام.

امروز اولی و پدرجان رفتیم بازار گل:)

از دیدن اووونهمه گل طبیعی غنچه زده و یا کاملا سبز و از دیدن شادابی شون روحم تازه شد.

 

پیشنهاد میکنم هروقت دلتون گرفت یا ناراحت بودین یا حتی ناراحت بودین به هر دلیلی برید باغ گل(هرجایی که یک عالمه گل شاداب هست.)اصلا روحتون شاد میشه.:)

از اینکه میبینی چقدر گل ها کنار همدیگه خوشحالن، خوشحال میشی.^.^

 

چندتا گل خوشگل هم خریدیم که خییلی دوسشون دارم.:)

فکر کنم از این به بعد باید واسه افسردگی، گل درمانی بذارن^.^

 

پ.ن1:امتحان دارم.:/

پ.ن2:هرچقدر هم برم بازار گل باز هم امتحان دارم.:/

 

زندگی تون در پناه ایمان.

 

یاعلی.


سلام.

ندیدیم تابوتشون رو.

ولی مهم اینه که طلبیدن و تونستیم بریم.

مهم اینه که توی اون جمعیت چندین میلیونی من هم حاضر بودم.

 

الحمدلله.

 

پ.ن:سردار بطلبمون سر مزارت.اینجا که نتونستم ببینم تابوتتون رو، ولی اونجا بتونم در آینده بیام کرمان سر مزارتون.

 

شفاعتتون با فرمانده.

 

یاعلی.


سلام.

ماشاءالله به مردم بصیر مشهد،زنجان،اهواز،خوزستان و.

خوب به استقبال فرمانده رفتن.ان شاءالله در تهران هم بتونیم به خوبی و با شکوه و عظمت پیکر مطهر این شهدا رو تشییع کنیم.

 

عکس تشییع پیکر مطهر شهدا:

 

خدا حفظ کنه ملت بصیرمون رو.

 

پ.ن:این آهنگ رو خییلییی دوست دارم.:(

 

 
 

 

الحمدلله.

 

ان شاءالله مرگمون شهادت باشه.

 

یاعلی.

 

 

 

 


سلام.

امروز امتحان انشا داشتیم.

موضوعش در باره ی:"دوست من کتاب"بود:)

 

انشا م رو دوست دارم.:)

 

+ورزشی که کلا زنگ آزاد بود^.^

با "ز.ع"تو زنگ ورزش کلی والیبال و بدمینتون بازی کردیم^.^

 

پ.ن:زنگ ریاضی ادقام شدیم با یه کلاس دیگه و میز ما کنار شوفاژ بود.تا آخر زنگ پخخخختمممم از گرما.:///

 

رو و شبتون پر از خاطرات خوب و به یاد موندنی.

 

یاعلی.


سلام.

امروز به همراه چند تا از دوستان رفتیم موزه عبرت.

توصیه می کنم با افراد بزرگتر یا با چند تا از بچه های نترس برید.و اینکه اگر مشکلی دارین مثلا مشکل قلبی اصلا نرید.

افرادی که دوست ندارن می تونن قسمت تعریف و توصیف رو نخونن.

 

توضیح مختصر:موزه عبرت همون زندان ساواک قبل از انقلاب اسلامی است که بعد ها ماکت هایی از نحوه ی شکنجه و محلشون درست کردن و اینجا تبدیل به موزه عبرت شده.و اینکه عکس هایی که توی این مطلب گذاشتم عکس موزه ست و اون افراد درحال شکنجه ماکت هایی هستن که شبیه سازی کردن و هیچکدوم افراد واقعی نیستن.(عکس های شکنجه به صورت لینک هست که اگر کسی نمی خواد ببینه نبینه)

تعریف و توصیف:اول که وارد می شیم روی دیوار به صورت پلاک اسم افرادی رو که توی زندان ساواک بودن رو زده.

یکم که جلوتر می ریم دوتا ماشین مشکی هستن که برای انتقال افراد به زندان بودن.

وارد راهرو می شیم که یک سینمای کوچیکه و توش فیلمی کوتاه تقریبا یک ربعه یا بیست دقیقه ای می ذارن که توش با سه تا از خانم هایی که توی این زندان شکنجه شدن مصاحبه می کنه:نفر اول وقتی عکس برادرش رو می بینه نمیتونه صحبت کنه، نفر دوم از خاطراتش و از شکنجه هاش میگه و در حین تعریف آشکارا می لرزه.، نفر سوم که خانم مرضیه حدیدچی هستن هم از خاطرات و از نحوه ی شکنجه شون میگن.بعد از اون یکی از افراد راهنما یک سری توضیحات می ده که بند عمومی گاهی اوقات چند نفر جا می دادن؟ و بند ها چند متری بودن؟ و.

بعد می ریم به سمت راهروی اصلی(همونجایی که نرده های دایره ای شکل بودن).همین که از چهارچوب به اون طرف نگاه می کردی اولین ماکت رو می دیدی.فردی بود که با دست هاش از نرده ها آویزون شده بود.از شدت طبیعی بودنش بعضی از بچه ها جیغ کشیدن و بعضی اشک توی چشماشون جمع شد.اونقدر طبیعی درست کرده بودن اون ماکت رو که احساس می کردی توی خود زندان داری راه می ری نه توی موزه.

دریافت

یکم جلوتر می ریم و وارد ساختمون می شیم.راوی هایی که برامون صحبت می کن افرادی هستن که خودشون توی این زندان شکنجه شدن.شکنجه هارو به ترتیب یادم نیست اما اینها بودن:

یک قسمت ماکت فردی رو درست کرده بودن که توی قفس داغ نشسته بود و قفس کوچک بود .حدودا یک متردر یک متر بود و گوش فرد می چسبید به سقف، زیر قفس رو  روشن می کردن و کم کم داغ می شد.افراد برای اینکه یکم از سوزش پاهاشون کم کنن میله هارو می گرفتن و خودشون رو سعی می کردن به سمت بالا بکشن اما ساواکی ها دستشون رو با سیگار می سوزوندن و یا یکدفعه ای بادستشون یک ضربه  محکم به سقف قفس می زدن و چون گوش اون فرد به سقف قفس چسبیده بود پرده  ی گوش آسیب جدی می دید.

دریافت

یک قسمت بود که دوتا شکنجه انجام می شد:1_یه تخت بود که روی اون افراد رو می خوابوندن و شلاق می زدن2_یه صندلی بود که افراد روی اون می نشستن و مچ دست و پاهاشون رو محکم به صندلی می بستن و بعد علاوه بر اینکه شلاق می زدن، کابل برق متصل می کردن به نقاط حساس افراد که شکنجه خیلی وحشتناکی بود ولی کشنده نبود، در ضمن روی سر اون افراد یک سطل فی می گذاشتن که نمیتونستن داد بزنن.اگه داد می زدن خودشون آسیب روانی می دیدن و اگر هم داد نمی زدن تحمل درد براشون خیلی سخت می شد.

دریافت

دریافت

یک قسمت دیگه هم بود که دوتا شکنجه رو نشون می داد:1_از سقف با پاهاشون آویزون می شدن و ساواکی ها می چرخوندنشون تا سرگیجه بگیرن و شلاقشون می زدن و.2_دست های فرد رو از پشت به هم می بستن و طی چندین ساعت دست، از کتف جدا می شد.(برای قسمت دوم عکس رو ببینید)

دریافت

یک قسمت سلول های انفرادی بود که ماکت افرادی که اونجا زندانی بودن رو درست کرده بودن

دریافت

یک قسمت حمومشون بود که صدای زندانی ها در زمان قبل از انقلاب ضبط شده و پخش می شد(سر و صداشون توی حموم)

دریافت

یه قسمتی بود که افراد رو به خاطر توهین به شاه با آمپول هوا شهید می کردن.

دریافت

یه قسمت دوتا از افراد ساواک رو نشون می داد که کنار یه در وایساده بودن اما توی عکس یکی شون هست:

 

این هم نمای داخلی و کلی ساختمون:

 

 

پ.ن: اگه خواستین برین با خودتون آبنبات ببرین.

امنیتمون پایدار.

 

یاعلی.


 

 

 

 

خیلی دوست دارم این مداحی رو.

روز و شبتون سرشار از محبت اهل بیت(ع)

 

یا فاطمه(س).


سلاااامممم.

از کجا شروع کنم که کلی اتفاق افتاد تو این مدت.

 

1_کرونا که دیگه اونقدر اسمش و توی اخبار و فضای مجازی شنیدم و خوندم حالم ازش بهم میخوره.

2_تعطیلی ها هم اگرچه جذابن اما حوصله مو سر میبرن.:/ و همچنین آدمو تنبل میکنه.indecision

3_از باشگاه جدید هم به باشگاه قدیم رفتیم چون کلاسمون تو باشگاه جدید داره کلاس کشتی میشه.

4_کتاب هم که حسش نیست تازگی.

5_دبیر محترم ریاضی هم کللللی مشق داده که درسا رو یادمون نره(البته عادلانه به قضیه نگاه میکنم از کارش خیلی خوشم اومده^.^)

6_ده روز دیگه هم تولدمهlaughheart

 

7_و اما داغ ترین خبر مدتی که نبودم:

پاییز عقد کردheartheartheart

مبارکههههههههههه

 

پ.ن:ان شاءالله که دیگه میام:)

 

رنگ سرنوشتتون شاد.

یاعلی.

 


سلام.

امروز رهبر عزیزمون نهال درخت کاشتن:)

 

رهبر برای رعایت مسائل بهداشتی در رابطه با شیوع بیماری کرونا دستکش دستشون کردن^.^

 

دعا برای این بیماری کرونا:

 

رهبر فرمودن:

"دعای هفتم صحیفه سجادیه را بخوانید"

 

این هم عکس نهال کاری امروز حضرت آقا:

 

منم درخت کاری دلم خواست.

ولی متاسفانه الان موقعیتش نیست.:((

 

پ.ن1:مثل افسرده ها شدم.بیرون نمیرم کسی هم که نمیاد همش یه گوشه اتاق نشستم گوشیمو گفتم دستم بیکاررر.

 

ان شاءالله شر این بیماری از کشورمون کم بشه و بیمارانی که مبتلا شدن سریع تر شفا بگیرن و خدا به خانواده و نزدیکان افراد فوت شده صبر بده.

 

یاعلی.


سلام.

خیلی خسته شدم از اینکه همش تو خونه ایم.

دیشب یه لحظه با ماشین رفتیم بیرون و بدون اینکه پیاده بشیم دوباره برگشتیم.بیرون رفتن حسابش نمی کنم.چون بیرون رفتن یعنی اینکه راه بری تو خیابونا.و البته نصفه شب که شلوغ نباشه.

دیروز از شدت بیکاری نشسته بودم درس میخوندم.باورتون میشه؟!!!!!

 

البته اونقدر مشق داریم که اگه نشینم پای درس خیلی وقت کم میارم.:/

 

پ.ن:یه مدت پیش از همه ی اعضای خانواده چیزهایی که دوست دارن هدیه بگیرن رو پرسیده بودم ، لیست کرده بودم و توی دفترچه م نوشته بودم.

شما هم این کارو بکنید.خیلی خوبه.واسه تولدا، روز پدر و مادر و.دیگه لازم نیست کلی فکر کنیم که چی دوست داره.از توی همون لیست نگاه میکنیم و باتوجه به مقدار پولی که جمع شده تصمیم می گیریم که کدومشون مناسب تره.:)

 

پ.ن2:روز پدر رو به همه پدر ها پیشاپیش تبریک میگم^.^

 

وقتتون پربرکت و مورد استفاده.

 

یاعلی.


زنگ تلفن به صدا در اومد.

بابا تلفن رو برداشت:عجب.عجب.انا لله وانا الیه راجعون.»

 

قلبم اونقدر محکم میتپید که احساس می کردم الانه که بیاد بیرون.صدای قلبم رو به وضوح می شنیدم.

با عجله از اتاق بیرون رفتم:چی شده؟؟؟0_0

مامان:زن عمو پری مرحوم شد.

 

یادمه بچه که بودم  حدود 4 سالم بود.مثل یه عکس یادمه که یه بار رفته بودیم خونه عموم اینا زن عموم بلندم کرده بود کنار لوسترشون.کریستال های لوستر رو می گرفتم و می خندیدم.

هر وقت زن عموم رو یه جا می دیدم اون خاطره رو یاد آوری می کرد.شاید به خاطر همینه که موجب شده هیچ وقت یادم نره.

همیشه بهم می گفت:یادته بچه بودی بلندت کرده بودم کریستال های لوستر رو می گرفتی و می خندیدی؟

 

اونموقع ها اعصابم خورد می شد از اینکه همیشه همینو تکرار می کرد.اما الان می گم:ای کاش هنوز هم بود که تکرار کنه.

 

دیروز پاییز بهم گفت که:پرتو زن عمو پری کرونا گرفته.

اما بعد خبر شنیدم که تستش منفی بود.

 زن عمو پری بر اثر ایست قلبی فوت شد.

 

حالا بیشتر از همیشه می خوام که:اللهم اشف کل مریض.خدایا همم ی بیماران درگیر کرونا یا درگیر هر بیماری دیگه ای رو شفا بده.خدایا شر این بیماری رو از کشورمون کم کن.

 

یاعلی.


سلام.

ولادت با سعادت امیر المومنین علی علیه السلام رو به همتون و همچین روز مرد رو به آقایون به خصوص پدرها تبریک میگم:)

 

 

امروز تولدمهههه:)

مبینا ساعت حدودا 3 ظهر زنگ زده خونمون میگه :هستین؟

_آره

+باشه    و قطع کرد^.^

 

چند لحظه بعد با کیک تولد و هدیه اومد خونمون.آخه دوست اینقدر خوب مگه داریم؟مگه میشه؟

البته یه ماشاءالله هم بگیم که چشم نخوره.:))

 

پ.ن:چقدر تبریک گرفتم امسال.از فامیل گرفته تا همه ی دوستان.الحمدلله:))

 

و دعای ثابت این روزا: ان شاءالله بیماران سریع تر خوب بشن و به آغوش گرم خانواده برگردن^.^

 

یاعلی.


خب.قرنطینه های گرامی خسته نباشید^.^

گفتم خسته میشید تو خونه بیکار باشید یه سری فیلم و انیمه بهتون معرفی کنم:)

 

فیلم:

اسم:مال تو، مال من مال ما

ژانر:خانوادگی _طنز

محصول:آمریکا

موضوع:یه مرده که شش تا بچه دخترو پسر قد و نیم قد داره با یه خانم که 10 تا بچه داره ازدواج میکنن و برای سازماندهی به ها کلی ماجرا و دردسر دارن

 

اسم:پاتریک

ژانر :کمدی

محصول:انگلستان

موضوع:یه دختر حدودا بیست و پنج_سی ساله به نام سارا مادر بزرگش میمیره و تو وصیتنامه ش که اموالش رو میده به اعضای خونواده ش میگه عزیز ترین چیزمو میدم به سارا :) سگمو.سارا هم از سگ ها متنفره و با توجه به اینکه معلمه نمیدونه باید وقتی میره بیرون این سگه رو چیکار کنه و.

 

اسم:چه بر سر دوشنبه آمد

ژانر:اکشن

محصول:انگلستان، فرانسه، بلژیک

موضوع:جمعیت جهان خیلی زیاد شده و قانون تک فرزندی به اجرا دراورده شده در همین حین یه خانواده بچه هفت قلو میاره و اسم هاشون رو به روز های هفته میذاره و برای دور کردن اونها از چشم ماموران همه شون با یک هویت در روزی که به نام خودشونه بیرون میرن و.(توجه:خیلی خشنه)

 

 

 

اسم:جومانجی، مرحله بعدی

ژانر:تخیلی

محصول:آمریکا

موضوع:چهارتا دوست به همراه سه نفر دیگهبهدرون یه بازی کامپیوتری میرن و برای بیرون اومدن از اون بازی باید گردنبندی رو بدست آورده روبه روی نور خورشید بگیرن و اسمجومانجی رو فریاد بزنن و کلی ماجرا دارن برای رسیدن به مرحله آخر(توجه:توصیه میکنم اول جومانجی 2 رو ببینید چون خیلی به هم مرتبط هستن)

 

 

اسم:خانه خانم پرگرین برای بچه های عجیب و غریب

ژانر:ماجراجویی

موضوع:یه سری بچه که هرکدوم توانایی های عجیبی دارن توی یه خونه به سرپرستی خانم پرگرین جمع میشن و.

 

 

 

انیمه(من هرچی دیدم با ژانر تخیلی بود و بعضی هاشون یکم هم عاشقانه به خاطر همین دیگه قسمت ژانر نمی نویسم و انیمه هم که یعنی انیمیشن ژاپنی):

 

اسم:وقتی مارنی آنجا بود

موضوع:یه دختر بچه به دلیل بیماری آسم میره پیش خاله ش که هوای محل زندگی ش خوب باشه و با یه دختر آشنا میشه و باهم دوست میشن و.

 

 

اسم:مری و گل ساحره

موضوع:یه دختره توی جنگل یه گل عجیب و نورانی پیدا میکنه و با اون توانایی انجام کار های جادویی رو پیدا میکنه و به مدرسه جادویی میره و.

 

 

اسم:همسایه من توتورو

موضوع:یه خانواده با دوتا دختر یکی حدود 12_13 ساله و اونیکی 4 ساله که مادرشون بیمارستان بستریه با پدرشون به خونه جدید میرن و اونجا با یه موجود پشمالو آشنا میشن به نام توتورو و.

 

 

 

اسم:به سوی روشنایی جنگل شبتاب ها

موضوع:یه دختر بچه تو تابستونا میره خونه داییش و یکبار که شش سالش بود میره تو جنگل اون نزدیکی که به جنگل ارواح معروف بود و اونجا گم میشه و روح معربونی نجاتش میده، اونها باهم دوست میشن ولی مشکل اون روح این بود که اگه یه آدمی زاد بهش دست میزد برای همیشه از بین میرفت و ناپدید می شد و.(توجه:غمگین تموم میشه)

 

 

 

اسم:پاتما دنیای وارونه

موضوع:یه آزمایش علمی در جهان انجام میشه که موجب میشه نیروی جاذبه زمین از بین بره به همین دلیل چندین خانواده به تونل های زیرزمینی میرن و با لباس های مخصوصی زندگی می کنن.دختری از این خانواده ها به نام پاتِما به دنیای بیرون از تونل ها میره، اونجا به صورت وارونه میتونه باشه و با پسری آشنا میشه و.

 

 

 

اسم:دختری که در زمان پرید

موضوع:دختری هنگام دوچرخه سواری ترمزش میبره و به جلوی قطار پرت میشه اما همون لحظه زمان به عقب بر میگرده و اون دختره متوجه میشه که میتونه در زمان به عقب برگرده و از این قدرتش برای درست کردن اتفاقهای افتاده استفاده میکنه.

 

 

 

اسم:میرای

موضوع:کان پسربچه ایه که میتونه در زمان سفر کنه و ماجراهای اقوام و گذشتگانش رو ببینه.میرای اسم خواهر کوچیکشه ک رابطه شون باهم خیلی بامزه س^.^

 

 

اسم:قلعه مترک هاول

موضوع:دختر بچه حدودا 14 ساله با یه پسر جوون به نام هاول آشنا میشه و به همین دلیل جاوگری اون رو طلسم میکنه که پیر میشه و به عنوان نظافتچی به قلعه متحرک هاول میره و هاول متوجه طلسم اون میشه و.

 

 

امیدوارم که لذت ببرین ازشون:)

 

وقتتون پر از کارهای جذاب و دوست داشتنی.

سایه کرونا از سر زندگیتون کم.

 

یاعلی.


هری عزیزم سلام.

چه شب هایی که تا ساعت 5_6 صبح با تو بیدار بودم.چه استرس هایی که که در مسابقات مدرسه هاگوارتز داشتم و وقتی پروفسور اسنیپ رو درحال ورد خوندن میدیدم استرسم بیشتر می شد:)

چه روز هایی که در کنار امتحان ترم، فیلم " هری پاتر " رو میدیدم! وقت می گذاشتم که نیم ساعت هری ببینم و بعد درس بخونم و چه نیم ساعت هایی که یک ساعت شد^.^

چه خاطراتی که با آهنگ پرهیجانت دارم heart

و خاطره از خیلی چیزهای دیگر:

خاطره از: پروفسور دامبلدور، از "اسمش رو نبر" ، از "رون" و "هرمیون"، از راه پله های متحرک، ماجراجویی های فراااوونت:) و خاطره از سنگ جادو و تالار اسرار و یادگاران مرگ.

 

چه گریه ها که نکردم برای مرگ پروفسور دامبلدور و مرگ کوتاه تو.و تپش قلبم از خوشحالیِ زنده بودنت چه حس خوبی داشت.heart

تمام ورد هایت را در دفترچه ی کوچک مخفی ام با کاربرد هایشان نوشته بودم:)

و چه تمرین ها که با چوب خطاطی برای درهوا نگه داشتن اجسام می کردم^.^

تو به من شجاعت و دوستی یاد دادی.شجاعت را با ماجراجویی هایت و دوستی را با محافظت از دوست هایت:)

ممنون بابت خاطره هاsmiley

دریافت (آهنگ هری )

دوست دارت:پرتو^.^

 

 

با تشکر از

آقا گل بابت شروع چالش و از

پاییز عزیزم برای دعوت:)

 

پ.ن:چه ترقه هایی.بمب میترن رسما.:|

 

سلامتیتون حفظ.

 

یاعلی.


انیمیشن نفرت انگیز فوووووووق العاده ست^.^

 

ماجرا:در رشته کوه هیمالیا موجودات پاگنده ای زندگی میکنن که یکی از بچه پاگنده ها به دست افراد سودجو دستگیر شده برای اثبات ادعای وجود اونها ولی اون پاگنده فرار میکنه و به بالاپشت بوم خونه ی یه دختر میره و اون دختر با دو تاوست هاش سعی میکنن که اون رو به خونه ش توی کوه اِورست برسونن:)

 

خیلی قشننننگهههههه^.^

 

 

سلامت و سرزنده باشید^^

 

یاعلی.


سلام.

نمی دونم چند وقت نبودم اما کامپیوتر خراب شده بود و با گوشی سختمه:/

مشق های زیااااادددد.79صفح فقط مطالعات:||||

 

و بله حوصله م سر رفته:/

داشتم فکر می کردم که کاش کرونا نبود و میتونستیم بریم سفر.:((

خسته شدم از توخونه بودن.:((

 

و از همه مهم  تر:اعیاد شعبانیه رو بهتون تبریک می گم:)

 

 

پ.ن:وی میگه ازم متنفره.خب چیکار کنم؟من سعی کردم تنفر بیجا شو از بین ببرم اما خودش اصرار داره!!!

روز و شبتون بدون بیماری.

 

یاعلی.


سلام.

بالاخره برای چالش قرنطینگاری رسیدم.

اگرچه خیلی وقته می خواستم بیام ولی نمی شد.

بالاخره عکس ها را گرفته و اومدم^.^

ایده ی قرنطینگاری از

چارلی و

نورا^.^

 

 

 

1_یک چیز زرد:

 

 

2_آسمان صبح:

 

 

3_چراغ های شهر:

 

 

4_کفش ها:

 

 

5_ابر ها:

 

 

6_ضد نور:

 

 

8_چای:

 

 

9_عکاسی از بالا به پایین:

 

 

10_نما از تراس:

 

 

هر عکسی که اضافه کردم تاریخ انتشار رو بروز میکنم ان شاءالله.

 

شما هم این تمرین رو انجام بدید.خیلی خوبه^.^

خیلی توی یادگیری فنون عکاسی بهتون کمک میکنه:)

 

روز و شبتون با سلامتی.

یاعلی.


سلام.

برای این چالش اولا باید زمان تعیین کنن.اینکه چقدر نزدیک به مرگیم.

آیا اصلا نزدیک هستیم یا نه و اگر نزدیک به مرگ نیستیم پس خیلی کارها هم متفاوت میشه.

من نوشته م رو بر اساس مثلا یک سال مونده به مرگ نوشتم:

 

 

1_وصیتنامه می نویسم.

2_سعی میکنم اشتباهاتم رو تا حدودی جبران کنم.

3_اگر نماز قضایی دارم سعی می کنم که بخونمشون.

4_ ام و خانواده بیشتر خوش می گذرونم.

5_قرآن رو حفظ میکنم.

6_کتاب هایی که دوست دارم می خونم.

7_فیلم هایی که دوست دارم میبینم.

8_دعا میکنم مرگم عقب بیفته:/.

9_سعی میکنم کارای خالصانه انجام بدم که توشه ای برای آخرتم داشته باشم.

10_با دوستام میرم بیرون.

 

دعوت میکنم از:

زلال و

پاییز و هر کس که دوست داره در این چالش شرکت کنه:)

 

عمرتون طولانی، با برکت و مفید.

یاعلی.

 

 

 

 


سلام.

بالاخره برای چالش قرنطینگاری رسیدم.

اگرچه خیلی وقته می خواستم بیام ولی نمی شد.

بالاخره عکس ها را گرفته و اومدم^.^

ایده ی قرنطینگاری از

چارلی و

نورا^.^

 

 

 

1_یک چیز زرد:

 

 

2_آسمان صبح:

 

 

3_چراغ های شهر:

 

 

4_کفش ها:

 

 

5_ابر ها:

 

 

6_ضد نور:

 

 

8_چای:

 

 

9_عکاسی از بالا به پایین:

 

 

10_نما از تراس:

 

 

11_مات:

 

 

12:کتاب:

 

هر عکسی که اضافه کردم تاریخ انتشار رو بروز میکنم ان شاءالله.

 

شما هم این تمرین رو انجام بدید.خیلی خوبه^.^

خیلی توی یادگیری فنون عکاسی بهتون کمک میکنه:)

 

روز و شبتون با سلامتی.

یاعلی.


سلام.

بالاخره برای چالش قرنطینگاری رسیدم.

اگرچه خیلی وقته می خواستم بیام ولی نمی شد.

بالاخره عکس ها را گرفته و اومدم^.^

ایده ی قرنطینگاری از

چارلی و

نورا^.^

 

 

 

1_یک چیز زرد:

 

 

2_آسمان صبح:

 

 

3_چراغ های شهر:

 

 

4_کفش ها:

 

 

5_ابر ها:

 

 

6_ضد نور:

 

 

7_نوردهی طولانی:

 

 

8_چای:

 

 

9_عکاسی از بالا به پایین:

 

 

10_نما از تراس:

 

 

11_مات:

 

 

12:کتاب:

 

 

13_الگو:

 

 

15_از یک زاویه بسته:

 

17_عشق:

 

 

18_بافت:(چهارساله ی قشنگم^.^)

 

 

هر عکسی که اضافه کردم تاریخ انتشار رو بروز میکنم ان شاءالله.

 

شما هم این تمرین رو انجام بدید.خیلی خوبه^.^

خیلی توی یادگیری فنون عکاسی بهتون کمک میکنه:)

 

روز و شبتون با سلامتی.

یاعلی.


سلام.

بالاخره برای چالش قرنطینگاری رسیدم.

اگرچه خیلی وقته می خواستم بیام ولی نمی شد.

بالاخره عکس ها را گرفته و اومدم^.^

ایده ی قرنطینگاری از

چارلی و

نورا^.^

 

 

 

1_یک چیز زرد:

 

 

2_آسمان صبح:

 

 

3_چراغ های شهر:

 

 

4_کفش ها:

 

 

5_ابر ها:

 

 

6_ضد نور:

 

 

7_نوردهی طولانی:

 

 

8_چای:

 

 

9_عکاسی از بالا به پایین:

 

 

10_نما از تراس:

 

 

11_مات:

 

 

12:کتاب:

 

 

13_الگو:

 

 

15_از یک زاویه بسته:

 

17_عشق:

 

 

18_بافت:(چهارساله ی قشنگم^.^)

 

 

19_یک گوشه:

 

 

20_یک در:

 

 

21_اسباب بازی:

 

 

22_خیلی رنگارنگ:

 

 

23_یک چیز سبز:

 

 

هر عکسی که اضافه کردم تاریخ انتشار رو بروز میکنم ان شاءالله.

 

شما هم این تمرین رو انجام بدید.خیلی خوبه^.^

خیلی توی یادگیری فنون عکاسی بهتون کمک میکنه:)

 

روز و شبتون با سلامتی.

یاعلی.


و امتحان زبانی که گند می زنم.

آخه دقیقا باید بعد امیدوار شدنم ناامیدم کنه.؟؟؟؟؟

هنوز درصدش شخص نیست اما خب می دونم بد دادم.مگه اینکه معجزه بشه:/

ای کاش حداقل اولش یه سلام فارسی مینوشت آدم احساس غریبی نکنه بین اینهمه حروف که جلو چشمش رژه میرن و نمیدونه یعنی چی.:|

 

+عاخه چرا اینطوری میکنه معلم زبانمون؟

بین همه معلمامون تا حالا فقط دبیر محترم زبان متفاوت با همیشه امتحان گرفته بود.آخه همیشه امتحان میان ترم دوم از نیمه دوم کتابه اما این دبیر گرامیییییییی امتحانش رو از کل کتاب گرفت.حالا چطوری؟اینش مهمه که درس آخرو کلا درس نداده بود و درس یکی مونده به آخر رو هم جسته و گریخته درس داده بود.:/

 

امتحاناتتون عالی.

 

یاعلی.

 

 


سلام.

امروز با همسرم و بچه ها قرار بود بریم خونه مامانینا.:)

ظهر "ز.ع" تماس گرفتم و کلی باهم صحبت کردیم و دقت کردیم که هردوتامون به خواسته مون رسیدیم، من مهندس نرم افزار شدم و اون پزشک^.^

بعد از ظهر حدودای ساعت 6 رفتیم برای زهرا(دخترِ آبجی سومی) هدیه گرفتیم و خیلی خوشگل تزئینش کردیم برای تولدش.

بالاخره غروب ساعت 8_7 راه افتادیم سمت خونه مامانینا.خدا رو شکر ترافیک نبود و به لطف پارکینگ بزرگِ خونشون ماشین هم جا داشت:)

آبجی سومی اینا تو راه بودن و سریع خونه رو تزئین کردیم و فشفشه ها رو هم آماده کردیم.همین که زنگ در به صدا دراومد فشفشه ها رو روشن کردیم و با باز کردن در گفتیم:تولدت مبارک:)

محیا فیلم میگرفت و توی فیلم تعجب و غافلگیریِ زهرا به وضوح مشخص بود:)

 

بالاخره شام خوردیم و خانوادگی ادا بازی دست جمعی کردیم که خیلی موجب خنده و تفریحمون شد^.^

آبجی اولی کیک درست کرده بود و خیلی با سلیقه خامه کشی کرده بود که خیلی خوشگل و همچنین خوشمزه شد:)

 

راستی امروز کارِ نرم افزار جدیدم رو تموم کردم و برای شرکتی که باهاش قرارداد دارم فرستادم.خیلی خوشحالم از این بابت، خیالم راحت شد.

 

شب واسه خواب خونه مامانینا موندیم و تا صبح ا گفتیم و خندیدیم.به قولِ بابا چند بار تذکرِ آئین نامه ای گرفتیم ولی خب مگه چقدر پیش میاد هممون پیش هم باشیم؟از فرصت ها باید خوب استفاده کرد^.^

 

 

پ.ن1:اینها همگی توصیفات و نظر من درباره ی یک روز در 20 سال آینده ست:)

پ.ن2:ان شاءالله اتفاقات خیلی قشنگ و خارق العاده ای هم با ظهور امام زمان (عج) اتفاق بیفته که من در ذهن کوچکم نتونستم تصور کنم:)

و اینکه:ممنون از 

غریبه آشنا بابت دعوت:)

و اینکه:دعوت میکنم از

پاییز و 

زلال و

چارلی (نمیدونم دعوت شدین یا نه) و

نورا (شما هم نمیدونم دعوت شدین یا نه) و

فاطمه جان و هر کس که در این چالش شرکت نکرده :)

 

آرزو هاتون تا قبل از20 سال آینده به کرسی بنشینن.

 

یاعلی.

 


سلاااااممممم:)

بالاخره یه امتحانمو صددرصد شدممممم^.^

 

تو این دوران قرنطینه و کلاسای مجازی خیلی بی انگیزه شده بودم و دونه دونه به امتحانام گند میزدم تا اینکه امتحان میان ترم عربی شد.

از همون سال اولی که به درس های مدرسه م عربی اضافه شد دوستش داشتم.اینکه وقتی یه چیز عربی میخونم(بیشتر مربوط به قرآن میشه) تا حدودی متوجه بشم مفهومش رو خیلی حس خوبی داره.

اینکه بدونم وقتی نماز میخونم چی دارم میگم خیلی خوبه:)

 

اولین امتحانی که صد درصد شدم.بر خلاف امتحان زبان که از همه ی نمره هام بدتر شد:/

 

در حالت عادی هم نمره های زبانم خوب نیست چه برسه به اینکه امتحانم رو تو خونه در کنار خانواده(که خواب بودن) دادم و خودمم هم اونقدر خوابم میومد که چشم هام نیمه باز بود و خواب و بیدار بودم.حتی وسط امتحانِ 20 سوالیِ تستی هم فکر کنم دو یا سه بار تقریبا خوابم برد:|

قبل از اینکه زبان جزء درسهای مدرسه م بشه بهش خیلی علاقه داشتم و حتی بدون معلم خیلی از میوه ها،رنگ ها،حروف و بعضی از حیوانات رو یاد گرفته بودم و کلاس زبان هم رفتم که به دلیل مسائلی گذاشتمش کنار.اما از پایه هفتم که اولین سالی بود که زبان وارد درسهامون شد همین معلم الانم معلمم بود.خب من کلاس درست و حسابی نرفته بودم و یادگیریِ خودم هم تفریحی بود و جدی آموزش ندیده بودم و معلممون همیشه روی صحبتش با بچه هایی که کلاس رفتن و این درسها رو بلدن بود و هست به خاطر همین خوب درس نمیده.

خیلی وقت ها متن رو معنی نمیکنه و میگه خودتون معنی کنینش و میپرسم.و نمره ی اونایی که کلاس نرفتن عمولا کم میشه.و امتحاناتش هم سخته.

امتحانات کلاسی سال پیش قاعدتا برای من سخت نیست چون خب یک سال گذشته و یکسری چیز ها رو یاد گرفتم ولی امتحانات امسال سخته و امتحانات سال های پیش هم به موقع خودشون سخت بودن.

 

 

درس های مورد علاقه م:

1_ریاضی

2_عربی

3_ادبیات

4_دینی

5_علوم(زیست شناسی_زمین شناسی)

 

درس های پوکر:

1_کار و فناوری

2_آمادگی دفاعی

3_مطالعات

4_علوم(شیمی)

5_زبان فارسی

 

درس های مورد تنفر:

1_علوم(فیزیک)

2_زبان انگلیسی

 

 

 

پ.ن:درس های مورد علاقه و پوکر و مورد تنفرتون رو بگین:)

 

استعداد هاتون شکوفا.

یاعلی.


سلام.

بالاخره برای چالش قرنطینگاری رسیدم.

اگرچه خیلی وقته می خواستم بیام ولی نمی شد.

بالاخره عکس ها را گرفته و اومدم^.^

ایده ی قرنطینگاری از

چارلی و

نورا^.^

 

 

 

1_یک چیز زرد:

 

 

2_آسمان صبح:

 

 

3_چراغ های شهر:

 

 

4_کفش ها:

 

 

5_ابر ها:

 

 

6_ضد نور:

 

 

7_نوردهی طولانی:

 

 

8_چای:

 

 

9_عکاسی از بالا به پایین:

 

 

10_نما از تراس:

 

 

11_مات:

 

 

12:کتاب:

 

 

13_الگو:

 

 

15_از یک زاویه بسته:

 

 

16_سیاه و سفید:

 

 

17_عشق:

 

 

18_بافت:(چهارساله ی قشنگم^.^)

 

 

19_یک گوشه:

 

 

20_یک در:

 

 

21_اسباب بازی:

 

 

22_خیلی رنگارنگ:

 

 

23_یک چیز سبز:

 

 

24_انتزاعی:

 

 

25_بعد از تاریکی:

 

 

27_گل ها:

 

 

 

هر عکسی که اضافه کردم تاریخ انتشار رو بروز میکنم ان شاءالله.

 

شما هم این تمرین رو انجام بدید.خیلی خوبه^.^

خیلی توی یادگیری فنون عکاسی بهتون کمک میکنه:)

 

روز و شبتون با سلامتی.

یاعلی.


چرا حالم رفته؟

شما م بی حوصله شدین؟

فکر کنم به خاطر طولانی شدن قرنطینه س:/

 

پ.ن:دیشب زله اومد.استان هایی که اخبار گفته حس شده، نماز آیات فراموش نشه.

پ.ن2:دوستم ساختمون کناریِ ماست بهم پیم داده میگه خونه ما زله اومد.خونه شما هم اومد؟

خخخ:)))))

 

5 تا صلوات برای سلامتی امام زمان(عج) و تعجیل در ظهورشون بفرستید:)

 

مشکلاتتون حل.

 

یاعلی.


سلام.

علی(ع) محبوب دلها و معشوق انسان هاست، چرا؟ و در چه جهت؟ فوق العادگی علی(ع) در چیست که عشق ها را بر انگیخته و دلها را به خود شیفته ساخته و رنگ حیات جاودانگی گرفته است و برای همیشه زنده است؟ چرا دلها همه خود را با او آشنا می بینند و اصلا او را مرده احساس نمی کنند بلکه زنده می یایند؟

علی(ع) از آن نظر محبوب است که پیوند الهی دارد. دلهای ما به طور ناخودآگاه در اعماق خویش با حق سر و سر پیوستگی دارد، و چون علی(ع) را آیت بزرگ حق و مظهر صفات حق می یابند به او عشق می ورزند. در حقیقت پشتوانه عشق علی(ع)پیوند جانها با حضرت حق است که برای همیشه در فطرتها نهاده شده، و چون فطرتها جاودانی است مهر علی(ع) نیز جاودان است.

 

گزیده ای از کتاب جاذبه و دافعه علی عیله السلام نوشته ی استاد شهید مرتضی مطهری

 

 

#معرفی_کتاب

 

التماس دعا.

یاعلی.


یکی از چیزایی که با تک تک سلولای بدنم ازش متنفرم دیدن بی مسئولیتی یه مادره.که بچه ی ۲ ساله، یا دوسال و نیمه خودشو میذاره پیش اطرافیانش و میره پی کار خودش، هرچند یه بچه کوچک داره و برای اینکه اونو نگه داره اینو میسپره اما به نظرم خیلی بی مسئولیتیه، یه سری صوت های وظایف مادر هست از دکتر علیرضاهزار، میگفت یه مادر یه سری وظایف داره که وظایف مادری شه، یکی از مطالبی که میگفت این بود که بچه محبت و مراقبت مادر رو می خواد، شاید بقیه لطف کنن و بچه رو نگه دارن اما این دراصل وظیفه مادره و وقتی هی بچه رو میسپره به این و اون توی تربیتش خیلی تاثیرگذاره.

 

بالاخره هرچقدر هم اطرافیان بچه رو دوست داشته باشن محبت مادر فرق داره، دلسوزی مادر فرق داره.

 

و یکی از چیزایی که اعصابمو درحد این() خرد میکنه اینه که وقتی به اون مادر بی مسئولیت حتی یه تعارف خشک و خالی هم نمیزنی که بده بچت پیشم باشه میگه میشه اینجا باشه؟ ببخشیدا.

خب معلومه منی که میدونی باهات رودروایسی دارم و درحقیقت اصلا آدم سرزبون داری نیستم نمیگم نه تو مامانشی و من حوصله نگهداری بچتو ندارم.

تو باید یکم مراعات کنی!

 

بی مسئولیت نباشیم!

 

 

یاعلی مدد


آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها