سلام.

دیروز با

پاییز رفته بودم خونه دوستش

بهار.(وبشون مشترکه)

زینب و زهرا هم بودن.

مثلا رفته بودیم کمک واسه مهمونی امروز که با دوستای دبیرستانشون گرفتن.

فقط ظرفارو شستیم و نشستیم به حرف و خنده.خخخ:)))


نوشمک آورد بخوریم در نگاه اول یکی شون سرمه ای بود و بقیه مشکی.0_0

از وسط که جداشون کرد چند تاشون سبز لجنی و چندتاشون زرشکی بودن.:))))))))))

هرکی می خورد کلی فکر میکرد که ببینه مزه چی میده.:)))


حوصله مون داشت سر میرفت که زهرا گفت خرک شیم از رو هم بپریم.(همونی که خم میشه یکی بقیه از رو کمرش میپرن)

کلی هم سر این خندیدیم.:)))



پ ن:از اون دستبند ها که یه نوع گره ی خاص داره یاد گرفتم:)


لحظاتتون پر از خنده و شادی:)


یاعلی.



مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها