سلام.

امروز با همسرم و بچه ها قرار بود بریم خونه مامانینا.:)

ظهر "ز.ع" تماس گرفتم و کلی باهم صحبت کردیم و دقت کردیم که هردوتامون به خواسته مون رسیدیم، من مهندس نرم افزار شدم و اون پزشک^.^

بعد از ظهر حدودای ساعت 6 رفتیم برای زهرا(دخترِ آبجی سومی) هدیه گرفتیم و خیلی خوشگل تزئینش کردیم برای تولدش.

بالاخره غروب ساعت 8_7 راه افتادیم سمت خونه مامانینا.خدا رو شکر ترافیک نبود و به لطف پارکینگ بزرگِ خونشون ماشین هم جا داشت:)

آبجی سومی اینا تو راه بودن و سریع خونه رو تزئین کردیم و فشفشه ها رو هم آماده کردیم.همین که زنگ در به صدا دراومد فشفشه ها رو روشن کردیم و با باز کردن در گفتیم:تولدت مبارک:)

محیا فیلم میگرفت و توی فیلم تعجب و غافلگیریِ زهرا به وضوح مشخص بود:)

 

بالاخره شام خوردیم و خانوادگی ادا بازی دست جمعی کردیم که خیلی موجب خنده و تفریحمون شد^.^

آبجی اولی کیک درست کرده بود و خیلی با سلیقه خامه کشی کرده بود که خیلی خوشگل و همچنین خوشمزه شد:)

 

راستی امروز کارِ نرم افزار جدیدم رو تموم کردم و برای شرکتی که باهاش قرارداد دارم فرستادم.خیلی خوشحالم از این بابت، خیالم راحت شد.

 

شب واسه خواب خونه مامانینا موندیم و تا صبح ا گفتیم و خندیدیم.به قولِ بابا چند بار تذکرِ آئین نامه ای گرفتیم ولی خب مگه چقدر پیش میاد هممون پیش هم باشیم؟از فرصت ها باید خوب استفاده کرد^.^

 

 

پ.ن1:اینها همگی توصیفات و نظر من درباره ی یک روز در 20 سال آینده ست:)

پ.ن2:ان شاءالله اتفاقات خیلی قشنگ و خارق العاده ای هم با ظهور امام زمان (عج) اتفاق بیفته که من در ذهن کوچکم نتونستم تصور کنم:)

و اینکه:ممنون از 

غریبه آشنا بابت دعوت:)

و اینکه:دعوت میکنم از

پاییز و 

زلال و

چارلی (نمیدونم دعوت شدین یا نه) و

نورا (شما هم نمیدونم دعوت شدین یا نه) و

فاطمه جان و هر کس که در این چالش شرکت نکرده :)

 

آرزو هاتون تا قبل از20 سال آینده به کرسی بنشینن.

 

یاعلی.

 


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها