بسمه تعالی.

خبر رو که شنیدم کل دنیام تیره و تار شد.انگار جهان یه لحظه وایساد که من بتونم خبر رو درک کنم.
مامانم گریه میکرد.
تموم جهان هم انگار با من شروع به گریه کرد.

عموی چهل ساله م به دلیل سرطان دستگاه گوارشی فوت کرد.
خیییلی درد کشید.از سال تحویل سال 1397 تا الان درد کشید.

شده بود پوست و استخون.
از همه ی ده تا عموی دیگه م بیشتر دوسش داشتم.

توی ذهنم تموم خاطراتم رژه می رفتن.
و این خاطره از همه پر رنگ تر.:
قبل از اینکه عمل کنه و روده شو بردارن رفته بودم عیادتش.تو دوران شیمی درمانی بود.بهم گفت :تو خاندان ما تو از همه خوشگل تری.چهره ت به خودم رفته.
اونموقع خندیدم.اما الان بهش فکر میکنم و مثل ابر بهار اشک میریزم.
بهش فکر میکنم و یه نگاه به چهره ی پر اشکم توی آینه می اندازم.مطمئنا منظورش این حالتم نبود.!


پ.ن:به همه ی کسایی که تازه عزیزی رو از دست دادن یا خیلی وقت ها تسلیت میگم.

روز و شبتون از غم دور.
یاعلی.

مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها